گزیده ی تاریخ و ادبیات آذربایجانی - AZƏRBAYCAN TARİX VƏ ƏDƏBİYYATINDAN SEÇİLMİŞLƏR

آذربایجان تاریخ و ادبیاتیندان ، سئچیلمیشلر

مانقورت :نقل از وبلاگ مفاخر آذربایجان

+0 به ین
 

 

چنگیز آیتماتوف نویسنده ی نامدار قیرقیزستان در رمان ( روزی برابر یک قرن) بر اساس یک افسانه، آدمهائی را به تصویر می کشد که مبدل به مانقورت شده اند. منظور از مانقورت، انسانهائی هستند که با هویت ملی خود بیگانه شده و بمثابه ستون پنجم دشمن بر علیه منافع ملی خود عمل می نمایند.(او مانقوت را این گونه توصیف  میکند:مانقورت ازخود بی خبر بود. نمیدانست ازکدام قبیله وازچه تباری است. نام پدرومادر خودرا نمیدانست.دوران کودکیش را بخاطر نمیاورد.چیزی ازگذشته نمیدانست واز شکنجه وبلایی که بر سرش اورده بودند خبر نداشت. نمی دانست که از"من" خود دور شده است چنین برده ای برای ارباب خود امتیازات فراوان داشت انسانی بود مطیع وبی آزار. هرگز زبان به اعتراض نمیگشود هرگزبه فکر فرار نمی افتاد. برای برده داران خطری بالاتر ازعصیان بردگان وجود نداشت. روح هر برده ازاندیشه عصیان لبریزاست حال انکه مانقورت موجودی استثنایی بود وخیال شورش ونافرمانی نداشت...)
چنگیز آیتماتوف برای نشان دادن عمق تراژدی، مردی را به تصویر می کشد که قادر به شناختن مادرش نمی باشد حتی او را دشمن پنداشته و به قصد کشتن او تیری از کمانش رها می کند و او را می کشد.
در واقع مان قورت کسی است که ازخویش خود بیگانه شده و هیچ وابستگی فرهنگی به قوم خود احساس نمی کند . او به راحتی زبان مادری و حتی مام میهن و مادر حقیقی خود را در جای  جای گفتارش به تحقیر و تمسخر می گیرد و فرهنگ خودی را نفی و به فرهنگ بیگانه به دیده احترام فوق العاده می نگرد و در این کار آنقدر پیش می رود که حتی حاضر می شود طبق افسانه به دستور ارباب، قلب مادر خود را نیز نشانه ی تیر کند و او را از پای درآورد بدون اینکه خم به ابرو بیاورد یا متاثر گردد  . بدین جهت مان قورت یک بی اصل و نسب کامل است که بیشتر به کوبیدن مظاهر و منافع ملی خود می پردازد  .
واژه "مان" در ترکی غیر از معنی مثل و مانند در ترکیب ترکمان (ترک مانند) و ائلمان (ائل مانند) معنی عیب و نقص را نیز در خود دارد و مان قورت  در حقیقت مفهوم "گرگ ناقص" یا به بیان واضحتر "انسان ناقص" را در قاموس ترکان افاده می کند  . با توجه با اینکه در این قاموس بوز قورت بعنوان انسان کامل و اصیل است لذا مان قورت بعنوان انسان ناقص تلقی می گردد . به عبارت دیگر مان قورت به معنی "گرگ ننگین" یا "انسان ننگین" است. این ننگ بیشتر گریبان گیر همان بوزقورتهاست که اسیر دشمن شده و بعد از شستشوی مغزی به ننگ ایل و تبار و جامعه و ایدئولوژی خود بدل می شوند  .در شکل جدید مان قورتها در رسانه های گروهی وادار به مصاحبه بر علیه ایدئولوژی قبلی خویش می گردند  .
افسانه مان قورت در مورد منشا و چگونگی مان قورت شدن بوز قورتها سیر مسخ آنان از گرگ کامل (انسان کامل) به گرگ ناقص (انسان ناقص) را به تفصیل چنین بیان می کند  .
روز و روزگاری در صحرای "ساری اؤزیه" آسیای مرکزی اقوام مختلف زندگی می کردند  . یکی از این اقوام قوم ترک نایمان بود  . نایمان ها دشمنانی به نام " ژوان ژوان"ها داشتند  . ژوان  ژوان ها مبتکر مان قورت گردانیدن اسرای خود بودند  . آنها اسیران جوان قبیله نایمان را گرفته و طی شکنجه های سخت و طاقت فرسا حافظ تاریخی آنان را مختل کرده و از آنها فردی بی بند و بار نسبت به قوم و قبیله خود می ساختند  .
مان قورتها طوری تربیت می شدند که تنها دستورات ارباب خود را مثل روبوت، و آدم آهنی ها بکار می بستند اگر ارباب مان قورت می گفت پدر و مادرت را بکش در چشم بهمزنی بدون هیچگونه ترحمی آنان را به قتل می رساندند  .
افسانه می گوید : در منطقه ساری اؤزیه چاههای زیادی وجود داشت و همه جا سرسبز و خرم بود ولی ناگهان قحطی بزرگی اتفاق افتاد و اقوام ساکن در آن صحرا به جاهای دیگر کوچ کردند  . قوم ژوان  ژوان ها نیز که مبتکر شستشوی مغزی جوانان بودند مجبور به کوچ گردیده بسوی رود ادیل (اتیل)- که همان ولگا باشد- رفتند. آنها چون به لعنت و نفرین الهی  به جزای مان قورت کردن جوانان  دچار شده بودند موقع گذر از روی آبهای یخ بسته ولگا همگی از کوچک و بزرگ و انسان و حیوان با شکسته شدن یخها به عمق آبها  مثل فرعون- فرورفته و از روی زمین محو و نابود شده به جزای خود می رسند  .
افسانه در مورد چگونگی مان قورت سازی ژوان ژ وان ها می گوید : ژوان  ژوان ها وقتی کسانی را اسیر می گرفتند آنها را به صحرا برده موهای سرشان را از ته می تراشیدند، بعد شتری را سر بریده و از پوست گردن شتر  که از سفت  ترین قسمت پوست شتر است  قطعاتی را جدا کرده و بلافاصله به سر اسیر  چسبانیده ، آنرا محکم می بستند  . بعد از این کار دستبند و پای بند اسیران را محکم کرده آنها را در زیر آفتاب سوزان رها می کردند .
بعد از مدتی موی سر آنها رشد کرده و چون جایی برای رشد خود نمی یافتند برگشته بتدریج داخل مغز اسیر می شدند  . در این موقع بیشتر جوانان تاب تحمل این غذاب را نیاورده فوت می کردند ولی آنهایی که می ماندند در اثر برخورد موها با سلولهای حافظه تمام خاطرات گذشته خود را از دست داده و تنها مهارت های آنان در تیراندازی می ماند  . آنها به دستور ارباب خود هر کس را که دستور می داد بلافاصله تیرباران می کردند  . چون از بین ده اسیر یک اسیر مان قورت شده و بقیه می مردند لذا ارزش یک مان قورت  ده برابر یک غلام بود و اگر کسی مان قورت کسی را می کشت مجبور به پرداخت جریمه سنگین می شد  

خلاصه افسانه مانقورد:

روزی پسر جوانی بنام "ژول آمان" (یول آمان) فرزند پیرزنی بنام "نایمان آنا" برای گرفتن انتقام خون پدر خود از ژوان  ژوان ها که در جنگ با آنان کشته شده بود  به اتفاق سایر جوانان قبیله نایمان به ژوان ژوان ها حمله کرده و بعد از جنگی قهرمانانه اسیر می شود. ژوان ژوان ها او رامان قورت کرده و به چوپانی گله های خود می گمارند. "نایمان آنا" برای نجات پسرش به منطقه ژوان  ژوان ها رفته و پسر خود را می بیند که چوپان گله شده است. مادر به فرزند نزدیک شده و اسمش را می پرسد. پسر جواب می دهد که نامش مان قورت است. مادر در میان حسرت و ناامیدی از پدر و مادر و ایل و تبارش می پرسد. پسر جوان تنها یک جواب دارد آنهم: من مان قورت هستم. مادر سعی می کند حافظه ی پسر جوانش را به کار بیاندازد. "چنگیز ایتماتف" - نویسنده معروف قرقیزی - در همان رمان "روزی به درازی قرن" بقیه ماجرا را چنین به رشته قلم می کشد که مادر خطاب به پسرش می گوید: اسم تو ژول آمان است می شنوی؟ تو ژول آمان هستی. اسم پدرت هم دونن بای (Donan bay) است پدرت بادت نیست؟ آخر او در زمان کودکیت به تو تیراندازی یاد می داد. من هم مادر تو هستم، تو پسر من هستی، تو از قبیله نایمان هستی متوجه شدی؟ تو نایمان هستی
او (مان قورت) با بی اعتنایی کامل به سخنان مادرش گوش می داد. گویی اصلا این حرفها ربطی به او ندارد
نایمان آنا باز دوباره تلاش کرد که حافظه پسرش را بکار بیاندازد لذا با التماس گفت:
 اسمت را بیاد بیاور... ببین اسمت چیست مگر نمی دانی که پدرت دونن بای است؟ اسم تو مان قورت نیست ژول آمان است. برای این اسمت را ژول آمان گذاشته ایم که تو در زمان کوچ بزرگ نایمان ها بدنیا آمدی. وقتی تو بدنیا آمدی ما سه روز تمام کوچ خود را متوقف کردیم.
"نایمان آنا" برای اینکه احساسات پسرش را تحریک کند و او را به یاد کودکی خود بیاندازد برایش ترانه و لالایی و بایاتی می خواند ولی هیچ تاثیری در پسر جوان نمی کند. در این موقع ارباب ژول آمان پیدا شده و نایمان آنا از ترس او پنهان می شود. ارباب ژول آمان از او می پرسد آن پیرزن به تو چی می گفت؟ ژول آمان می گوید او به من گفت که من مادرت هستم. ارباب ژل آمان می گوید تو مادر نداری تو اصلا هیچ کس را نداری فهمیدی، وقتی آن پیرزن دوباره پیشت آمد او را با تیر بزن و بکش. او بعد از دادن "حکم تیر" به دنبال کار خود می رود. نایمان آنا وقتی می بیند او رفت از مخفیگاه خویش خارج شده می خواهد که دوباره حافظه تاریخی و قومی و خانوادگی پسر جوان را بکار بیاندازد لذا به او نزدیک می شود. اما ژول امان با دیدن نایمان آنا بدون هیچ ترحمی در اطاعت کورکورانه از دستورات اربابش قلب مادرش را نشانه گرفته و او را از پشت شتری که سوارش شده بود سرنگون می سازد. قبل از اینکه پیکر بی جان نایمان آن به زمین بیفتد روسری او به شکل پرنده ای بنام دونن بای درآمده و پرواز می کن. گویی این پرنده روح نایمان آنا را در جسم خود دارد. از آن زمان پرنده ای در صحرای ساری اؤزیه پیدا شده و به مسافرین نزدیک گردیده و دایماً تکرار می کند:
"به یاد آر از چه قبیله ای هستی، اسمت چیست؟ اسم پدرت دونن بای است، دونن بای، دونن بای"
پیکر بی جان نایمان آنا در محلی که بعدها بنام او به قبرستان "آنا بیت" معروف گردیده به خاک سپرده می شود. پسر مان قورت او حتی برای گرامی داشت خاطره مادر بر سر قبر او نیز حاضر نمی شود چراکه او خود را بی  پدر و مادر و بی اصل و نسب می دانست.
در ایران استبداد زده آندسته از نظریه پردازان فارس که از سیاست یکسان سازی ملتها در ایران حمایت می کنند برای ملل غیر فارس هویت ساختگی تراشیده اند و تقریبا ٨٥ سال است این هویت ساختگی برای نفی موجودیت ملل غیر فارس در ایران تبلیغ می شود. متاسفانه در آوریل سال ١٩٢٦ رضا میر پنج در نتیجه کوتادی نظامی خود را پادشاه ایران خواند. او به چند گانگی ارزشهای انسانی اعتقاد نداشت از اینرو سیاست اصلی حاکمیت وی یکسان سازی ملل ایران بود. برای رسیدن به این منظور ملل ساکن غیر فارس از جمله آذربایجانیها، بطور سیستماتیک از طریق رسانه های گروهی، تعلیم وتربیت مورد شستشوی مغزی واقع شدند... تقریبا در طول ٨٥ سال یعنی از بدو پیدایش رژیم پهلوی تا کنون که جمهوری اسلامی بر سر کار است در ایران سیاست یکسان سازی ملل دنبال شده است و در نتیجه این سیاست، تعدادی از آذربایجانیها با هویت ملی خود بیگانه شده اند وگاهی تا آنجا پیش می روند که بر علیه منافع ملی آذربایجان عمل می کنند... فردی که مورد شستشوی مغزی واقع شده است دو هویت متضاد را با خود حمل می کند. برای مثال یک مانقورت آذربایجانی بجای نژاد ترک، خود را از نژاد آریائی می داند و زبان ترکی آذربایجانی را زبان آذری می شمارد. در واقع در تبین هویت ملی خود فرق اساسی با فارسها ندارد... چنگیز آیتماتف در رمان "روزی برابر یک قرن" به زیبائی عمق سقوط مانقورتها را با کلمات به تصویر می کشد. او به ما به خوبی نشان می دهد که چگونه فرد مانقورت ممکن است تا آنجا پیش رود حتی مادر خود را نشناسد و تیری به قصد کشتن او از کمانش رها کند و او را بکشد....ایران از نقطه نظر اطلا عات پروسه ای بالنده را طی میکند و سیاست یکسان سازی ملتها در ایران دیر یا زود محکوم به شکست می باشد... بابک آذری حقوقدان
همان طور که گفته شد در پایان رمان (یک روز به اندازه یک قرن) مانقورت مادر خود را نشناخته و او را کشت در این رمان کسانی که فرزندانشان به مانقورت تبدیل شده بود به ناچار فرزند خود را به کل فراموش میکردنن و بنا را بر این می گذاشتند که فرزندشان مرده است اما از میان این خانواده ها مادری پیدا شد که نتوانست فرزند خود را فراموش کند و برای پیدا کردن او خود را به بیابان زد و در نهایت وقتی که فرزند دلبند خود را پس از هزاران مشقت پیدا کرد و با وجود تمام تلاشش برای اینکه فرزندش او را به خاطر اورد اما او مادرش را نشناخت و با انداختن تیری به طرف مادرش او را کشت بنابرین ما هم اگه سعی کنیم مانقورت های جامعه خود را به اصلیتش باز گردانیم تنها نتیجه ان اسیب دیدن خودمان خواهد بود انها هزگر به اصلیت خود باز نخواهند گشت هر گونه بحث کردن در نهایت باعث اسیب روحی و روانی به خودمان خواهد شد تنها راه این هست که انها را فراموش کنیم و به حال خودشان رها سازیم انها جر بردگی هیچ کاری از دستشان بر نمی اید و تا ابد نیز در همین وضعیت خواهند بود انها تمام گذشته و پدر و مادر خود را فراموش کرده اند و دشمن منیت انها را از انها گرفته است و از خود اختیاری ندارند  




آردینی اوخو

ناصر منظوری :فلسفه نام گذاری "چیلله گئجه سی"(شب چلله)

+0 به ین

چیلله گئجه سی موبارک اولسون .


در ترکی «یای» یعنی کمان، «چیلله» نیز یعنی زه (در اینجا زه کمان) و نیز محل زه برای گذاشتن تیر در موقع انداختن تیر، «اوخ» یعنی تیر(تیرکمان).در ترکی به تابستان نیز «یای» گفته می شود. از این رو وقتی گفته می شود «یایین چیلله سی» تداعی کننده کشیدگی نهایی کمان به هنگام انداختن تیر(چله ی تابستان) یعنی نهایت و اوج کشیدگی تابستان که چهل و پنج روز رفته از تابستان است.

قیشین چیلله سی(چله ی زمستان) نیز به معنای کشیدگی نهایی سرماست که دو تاست یکی چهل روزه(بؤیوک چیلله) یکی بیست روزه(کیچیک چیلله)، یعنی زمستان دوبار به اوج می رسد. چیلله گئجه(شب دارای کشیدگی نهایی) وقتی گفته می شود «چیلله گئجه سی»(شب چله)در واقع یعنی کشیدگی شب. ولی تحت تاثیر تفسیرهای رایج به معنای شروع زمستان تلقی می شود که البته اینگونه نیست.

اینکه چرا«چیلله» یا «چله» که معنای زه کمان و محل نشستن ته تیر در کمان و مآلا مفهوم نهایت کشیدگی را در مورد «بلندترین شب»،«شدت تابستان» و «شدت زمستان»(که دقیقا معادل climax –نقطه اوج- آمده از زبانهای یونانی و لاتین است) بایستی با عدد «چهل» توجیه و تفسیر نمود کاری است که برخی از روشنفکران پرداخته اند و خود نیز بایستی جوابگو باشند.
بدون هیچ تردید واژه«چیلله» یا «چله» با واژهی یاد شده «climax» از یک ریشه و منشأ میباشد. در منبع شناسی تولید واژگان صدای(ل) دارای مفهوم «انتقال» میباشد. مطابق همان منبع تکرار یک صدا مفهوم استمرارتکراری حرکت و عمل را دارد. پس «چیلله» یا «چله» دارای مفهومی است که در آن عمل انتقال به تکرار اتفاق می افتد. اگر «چله» معنی «چهل لا» نیز داشته باشد آنوقت پرسیدنی است که اولا خود «چهل» از کجا آمده و دوم اینکه معنای پله چیست؟منطقی است بپذیریم که «چهل» از «چیلله» حاصل شده است. فقط فراموش نشود ادیبان منکر وجود تشدید نیز در فارسی شده اند. اما جان آیتو(John  Ayto ) اتیمولوژیست انگلیسی واژه «climax» را نهایتا از منشأ هندواروپایی(Kli-) می داند. اولا شما این مورد را با واژه «چیلله» یا «چله» تطبیق دهید خواهید دید که دقیقا دارای عناصر فونتیکی مشابهی هستند.

باز می گویند که واژه «lean» به معنی «تکیه دادن» نی زاز همین ریشه است. متوجه می شوید که چرا در «چیلله» یا «چله» مفهوم نشستن ته تیر در کمان نیز مستتر است؟

«چیلله» اسمی است از فعل «چیلمک» به معنای (زدن پرتابی توام با ضربه) ساخته شده است. در بازی «چیلینگ –آغاج»(الک-دولک) به زدن «چیلینگ» یا «چیلیک» یا «چیلیه»(دولک) با «آغاج»(چوبدستی) از این فعل استفاده شود: «چیل گلسین!»(بزن بیاد!). «چیلینگ» نیز از این فعل استفاده شده است.
«چیلمک» اسم تلنگر شدید است که در آن ریگ کوچکی بین پشت ناخن سبابه و نوک انگشت شست قرار گرفته و به شدت پرتاب می شود. یا تلنگری که بر سطح آب- به نیت پخش کردن و افشاندن آب- زده می شود. شکل دیگری از این فعل نیزهست که که «چیله مک»(افشاندن توأم با ضربه) است. «پیلله» نیز از سیستم «چیلله»(چله) است، حتی به این شکل:«پیلوو»(pilov) و «چیلوو»(cilov)[پلو و چلو] نیز از یک شیوه و سیستم تولید واژگان استفاده می شود. آوردن این مثال از آن جهت لازم بود تا در پیگیری سیستم واژگانی دچار سهو و لغزش نشویم. همانگونه که ملاحظه می کنید در فارسی مصوت ها دچار تغییر شده: «پ» و «چ».

ب
ه مثالهای دیگری از این دست(جهت مطالعه بیشتر) دقت کنید که چگونه سیستم ترکی ثابت است: چیلله(چله)،شیلله(سیلی آبدار)،«سیلله»(سیلی)،«گوله»(گلوله)،هؤرره،هوررا(نوعی غذای ساده روستایی)،«شیررا»(شیره)،«شوررا»(احتمالا تبدیل به شوربا شده)،«بلله»(نانی که به صورت سادندویچ در می آورند)،«پیلته»(فتیله[به خاطر وجود«ت»که علامت تعدی است]چیزی که به تدریج پایین آورده می شود)، «گله» ی فارسی نیز احتمالا از این سیستم است که در این صورت باید از فعل «گلمک» (آمدن)«گلله» (هم-آمده) ایجاد شده باشد.



آردینی اوخو

شهریار: دؤیونمه - سویونمه

+0 به ین

 شعر استاد شهریار در استقبال دیدار "رستم علییف" ادیب جمهوری آذربایجان


بیر قرن ده قارداشدان اوزاخلاشماق اولورموش؟
قارداش دئیه، بیرعومر، سوراغلاشماق اولورموش؟
بیردنده، بوقارداشلا، قوجاقلاشماق اولورموش؟
بونلار بئله کی عرض ائله دیم، گلدی و اولدی
من هر نه محال فرض ائله دیم، گلدی و اولدی


بیز آیریلالی قرن ایدی، قارداشلاریمیزدان
لش لر کیمی آیری دوشه لی باشلاریمیزدان
اوزموش الی قافقازی قارینداشلاریمیزدان
گؤر من نه حال اوٌلام بئله دستانی گؤرنده
بیردنده علی یف کیمی اصلانی گؤرنده


قارداش! گؤزوم آختارمادا قوی بیرسنی تاپسین
عشقیم، طلیسیم داغلاری فرهاد کیمی چاپسین
دشمن واریسه امجگینی، تندیره تاپسین
حسرت قالالی بیز سیزه، بیر قرن یاریم دیر
آغلاگؤزومون شاهدی، شعریم، سه تاریم دیر


اووردش «فاش آلان حلمه» گؤزو فاشدان آییرمیش
جلاد قمه سیله، بدنی باشدان آییرمیش
جاندان جیگری، قارداشی-قارداشدان آییرمیش
بیر ملته دنیا بوبی، بیر فاجعه دوغموش
بیز ائللرین او قهرمان احساسینی بوغموش

یاتسین یاوا گؤزلر، هله لیک بختی اویاندیم
ائل - آرخاما چاتیقدا بوگون آرزیما چاتدیم
قارداش سنی تاپدیقدا، غمی غصه نی آتدیم
سانکی باکی نی، گنجه نی وئردین منه قادراش
تاپدیم ائلیمی - آرخامی، قوربان سنه قارداش


سن تحویل آلیرسان منی، قارداش دا سانیرسان
مین لر یاد ایچینده منی گؤرجکده تانیرسان
قلبیمده، دیلیمده نه سؤزوم وارسا قانیرسان
«رستم» باکیدان سویته منه، جان سنه قوربان
تبریز سنه لایق نه؟ تهران سنه قوربان!

قارداش یئنه سنسن کی دالیمدا دایانیب سان
قارداش یاتا بیلمزسه، اویوبکن، اویانیب سان
من هر اودا یانمیشسام، اونا سن ده یانیب سان
یاد قارداش اولانماز بیزه، قارداش دا یاد اولماز
قلبیم سن ایله شاد اولی، سن سیزده شاد اولماز


سیزلرجه بؤیوک انقلابیز، خلقی آییتدی
چاپقین مال اولان، مال - داوار اولسون دافاییتدی
آمما بیزیم انسانلاریمیز گئتدی کی گئتدی!
قافقاز قاییدیب دؤنمه دی ئوز کژ مداریندان
قسمت هله یوخ شهریارا «بختیار» یندان

«رستم»، سنه قوربان! بو سلامی گؤتوررسن
او قهرمان ائللرده گزر کن، یئتیره رسن
اوردان دا گلنده، بیزه شادلیق گتیره رسن
دئینه «دومرول» بورجینی دوشمان ییخا بیلمز
قارداش نه قدر یادلاشا، باددان چیخا بیلمز


سارقیندی اوسوسنلره سونبوللره کؤنلوم
بولبول کیمی قان دیر، او قبزیل گوللره کؤنلوم
«واحد» لره «قابیل» لره «بولبول» لره کؤنلوم
شاعر اولالی بور جلودی «صابر» لره روحوم
«ووروغون» دی «سلیمان» کیمی ساحرلره روحوم

«راحیم» لی «سلیمان» لی گؤوروم «بختیار» اولسون
«گولگون» باجیم «آذر» قادینی برقرار اولسون
«عثمان» - «نبی» - «کورچایلی» - «رسول» - «توده» وار اولسون
فرصتده «سهند» ایله سیزه گول سپه ریک بیز
هر گؤزسیزی گورموشسه، او گؤزدن أوپه ریک بیز


عشقینده کؤنول گؤز یولاتیکمیش، یاری گؤزلر
کونلوم یار ایتیرمیش، آرایوب - آختاری گؤزلر
دیل صبر ائله ییب دینمه سه ده، یالواری گؤزلر
عاشق گؤزودیر، چشمه زمزم ده دئیه رلر
هجران اودودیر، ناز جهنم ده دئیه رلر

بیر گون اولی کی، فاتحه بیز ساغ - سولاوئرریک
دنیا هامی بیر ملت اولوب قول - قولاوئرریک
دشمن ده محبت تاپا، بیزلر یولاوئرریک
قارداش اوزونه حسرت اولوب چکمم او گون آه
خلقی اودا یاندیرماغا، بیر تک قالی آللاه

1349

 



آردینی اوخو

در دفاع از تاریخ و زبان آذربایجان (2) | فرهاد جعفر اوغلو .نقل از:http://www.anlam.biz/?p=12444

+0 به ین

در دفاع از تاریخ و زبان آذربایجان (2) | فرهاد جعفر اوغلو

 

انا دیلیمقاله حاضر ادامه نوشته پیشین نگارنده تحت همین عنوان و در واقع بخش دوم نوشته مذکور است که چند روز پیش منتشر گردید. در بخش اول که مباحث بیشتر حول مسایل زبان و تبار آذربایجان از جمله قدمت وجود زبان ترکی و حضور گروههای نژادی ترک در آذربایجان ، گنجینه زبان و ادبیات ترکی آذربایجان ، جایگاه زبان ترکی و زبانهای فارسی و عربی در آذربایجان بعد از اسلام ، ضرورت آموزش به زبان ترکی در آذربایجان ، مباحثی پیرامون نام و عنوان زبان آذربایجان که هر یک به نحوی در جواب ادعاهای دکتر سید جواد طباطبایی نگاشته شده که اخیرا در قالب مصاحبه ای در نشریه مهرنامه مطرح شده بود. مقاله حاضر یا بخش دوم این نوشته بیشتر در پیرامون مسایل تاریخی آذربایجان و در واقع جوابیه ای در مقابل مسایل تاریخی مطرح شده توسط دکتر طباطبایی در مهرنامه و به چالش کشیدن ادعاهای بی پایه و غیر علمی ایشان و درباره موضوعاتی از قبیل جایگاه و چهره واقعی حکومت فرقه دموکرات در تاریخ آذربایجان ، اصلاحات و اقدامات این حکومت ، دلایل مردمی و ملی بودن این حکومت و در نهایت در باب مباحثی همچون ستم ملی ، حق تعیین سرنوشت و … نگاشته شده است. 
گذشته از تاریخ دیرین و پر افتخار سرزمین آذربایحان که سراسر شرح آزادیخواهی ملت آذربایجان و قیام فرزندان خلف وی همچون آتورپات ، بابک ، نسیمی ، کوراوغلو ، قوچاق نبی ، زینب پاشا و… بر علیه ظلم و بی عدالتی است ، تاریخ معاصر این سرزمین را هم سراسر مبارزه در راه آزادی و عدالت تشکیل می دهد. از دو جنبش استقلال خواهی آذربایجان شمالی که در 1918 و 1991 به وقوع پیوسته و نهایتا منجر به استقلال ابدی نیمه شمالی سرزمین تاریخی آذربایجان گردید که بگذریم ، آذربایجان جنوبی در قرن بیستم چهار حرکت انقلابی به خود دیده است : انقلاب مشروطیت ، نهضت آزادیستان ، انقلاب 21 آذر (حکومت ملی آذربایجان به رهبری پیشه وری کبیر) ، قیام 29 بهمن 56 تبریز و حوادث آذربایجان در بعد از انقلاب . بی شک اوج این انقلابها و قیام های آزادیخواهانه را باید انقلاب 21 آذر و تشکیل حکومت دانست. حکومتی که در 21 آذر 1324 روی کار آمد و در 21 آذر 1325 به تاریخ پیوست و برای همیشه در قلب ملت آذربایجان جای گرفت. در عرض آن یک سال ملت آذربایجان توانست لیاقت و استعداد خویش را در برپایی حکومت دموکراسی ، عدالت اجتماعی و تمدن مدرن بر جهانیان ثابت کند. در اینجا مقصد ، پرداختن به تمام جوانب این انقلاب و حکومت ملی نبوده ، بلکه جهت اطلاع جناب دکتر طباطبایی و امثال وی که جهت بی اعتنا و افسانه ای نشان دادن اصلاحات و اقدامات تاریخی دموکرات ها در آذربایجان جنوبی به خیال بافی متوسل شده اند – بلکه تاریخ ننگین 53 ساله پهلوی ها بیشتر به افسانه می ماند تا حکومت یکساله ملی آذربایجان – تنها به صورت فهرست وار به گوشه هایی از اقدامات و اصلاحات انقلابی این حکومت اشاره می شود. باشد که بدین طریق ایشان از خواب قرون وسطایی بیدار شده و بدانند که حکومت فرقه دموکرات نه تنها حکومتِ در سایه و یا حکومت اقلیتی وابسته که توسط دول خارجی بر آذربایجان جنوبی تحمیل شده باشد ، نبوده است بلکه چنانکه در ادامه خواهیم دید بر اساس مستندات تاریخی این حکومت بر آمده از آمال و مطالبات آزادیخواهانه توده ها و اقشار مختلف ملت آذربایجان بوده است.
از اساسی ترین و مترقی ترین اقداماتی که حکومت ملی آذربایجان به رهبری پیشه وری کبیر در طول یک سال انجام داد ، می توان تقسیم اراضی بین کشاورزان را نام برد که اولین و عمده ترین اصلاحات ارضی طول تاریخ ممالک محروسه (ایران) و آذربایجان جنوبی به حساب می آید ، حتی اصلاحات ارضی محمد رضا پهلوی که سالها بعد در چندین مرحله انجام گردید قابل قیاس با این اقدام انقلابی نبوده و چندان نفس خاطر زمیندار شدن کشاورزان و یا توسعه کشاورزی نبوده است ، بلکه هدف وی و عمالش از این تقسیمات تبدیل املاک به ارث رسیده از رضاخان بویژه املاک وسیع وی در مازندران به پول نقد بود تا از این طریق هم بنیه مالی شاه جوان که در اوایل سلطنت به شدت با بی پوالی مواجه گردیده بود ، تقویت شود و از طرف دیگر وجهه ی شاه رعیت پرور و دوستدار رفاه طبقات پایین جامعه و مترقی برایش فراهم بشود. در نتیجه حکومت یک ساله دموکرات ها بر آذربایجان 257066 هکتار زمین بین 209096 کشاورز تقسیم شد و مناسبات ارباب- رعیتی به نفع توسعه کشاورزی تغییر یافت.
حکومت ملی در زمینه صنعت علاوه بر اینکه صنایع ورشکست شده را احیا و کارخانجات تعطیل شده را وارد خط تولید کرد ، کارخانه ها و صنایع جدیدی احداث نمود. برای اولین بار در ایران و آذربایجان جنوبی قانون کار تدوین شد ، ساعات کاری کارگران به 8 ساعته تقلیل یافت. برای کارگران حق بیمه تعلق گرفت. حکومت خود به تشکیل اتحادیه های کارگری مبادرت نمود ،کار کودکان زیر 14 سال ممنوع گردید ، دولت نگهداری از کودکان بی سرپرست را در اولویت کاری خود قرار داد ، مرخصی سالانه به مدت یک ماه برای کارگران عملی شد. کنگره کارگران برای اولین بار در تاریخ ممالک محروسه و آذربایجان جنوبی در مرداد 1325 افتتاح گردید. مرخصی سه ماهه دوران حاملگی برای زنان کارگر به شرط دریافت حقوق برقرار گردید برای خانواده کشته شدگان در جبهه های جنگ با حکومت مرکزی حقوق ماهیانه تعلق گرفت ، جهت رفاه حال کارگران امکانات تفریحی (احداث سالن تئاتر و انجمن موسیقی) ، آموزشی (سواد آموزی ضمن خدمت ، احداث کودکستان و کتابخانه) ، بهداشتی و تغذیه (احداث درمانگاه ، فروشگاه) در کارخانه ترتیب داده شد. بانک ملی آذربایجان تاسیس گردید و با توزیع اسکناس جدید و برخی سیاستهای پولی دیگر باعث تثبیت قیمتها گردید ، راههای روستایی توسط حکومت سنگ فرش گردید ، از طرف دولت برای 10 هزار نفر اشتغال زایی به عمل آمد. در اینجا ذکر دو نکته از روابط دهقانان و تجار با حکومت ملی خالی از فایده نخواهد بود. در دوره حکومت ملی گروه بزرگی از تجار (متشکل از دهها تاجر بزرگ) نامه ای خطاب به حکومت ملی نوشته و تقاضا می کنند که حکومت ملی روابط تجاری بلا واسطه با دول خارجی برقرار نماید ، همچنین کنگره دهقانان برای اولین بار در تاریخ ممالک محروسه و آذربایجان جنوبی با شرکت تعداد کثیری از دهقانان تاسیس گردید. حال باید از جناب دکتر طباطبایی پرسید که این حقایق تاریخی مستند به جز دلالت بر محبوبیت و مردمی و ملی بودن حکومت دموکرات ها از دید ملت آذربایجان نشان از چیست ؟!
اقدام تاریخی دیگر حکومت ملی رسمیت دادن به زبان ترکی آذربایجان در آذربایجان جنوبی بود ، اگرچه در این دوره به صورت سیستماتیک آموزش به زبان مادری و ملی مورد توجه قرار گرفت اما باید خاطر نشان کرد که این مساله در آذربایجان چندان هم بی سابقه نبوده است. پیش از این اولین مدرسه مدرن در ایران و آذربایجان جنوبی به زبان ترکی توسط میرزا حسن رشدیه تاسیس و اولین الفبا و کتابهای درسی نوین ( از جمله کتاب وطن دیلی) توسط وی به زبان ترکی توسط وی تالیف گردید. حال باید از جناب دکتر طباطبایی که بر این باور است گویا «… این که برخی می‌گویند شما تحت ستم بوده‌اید و نمی‌دانستید که دارند به اجبار زبان فارسی را در مدارس به شما می‌آموزانند، مسأله جدیدی است که پشتوانه فرهنگی و تاریخی ندارند و نشأت گرفته از ایدئولوژی‌های جدید است… » پرسید آیا آذربایجانیها واقعا تمایلی به آموزش به زبان مادری و ملی خود نداشته و ندارند ؟! آیا آموزش به زبان مادری مساله ای جدید و بدون پشتوانه فرهنگی و تاریخی است ؟! آیا ما دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس شما راسیست های فارس را ؟! شما که با بی انصافی ادعا دارید که «… ادعاهای پان‌ترکیست‌ها از سنخ دیگری است. می‌گویند زبان فارسی را دولت اجبار کرده است و نتیجه می‌گیرند که برای مبارزه با آن باید زبان آذری را اجباری کرد یعنی سلب آزادی زبان در حرف زدن، نوشتن و حتی رادیو و تلویزیون از مردم و اجبار آنها به پان‌ترکیسم … » مگر زبان ترکی را در آذربایجان حکومت راسیستی رضاخان و بعد حکومت پسر بی لیاقتش ممنوع نکردند ، پس اگر دولت این زبان را ممنوع نکرده بود «قلک های جریمه» را چه کسانی در مدارس آذربایجان ترتیب داده بودند ؟! شما که اصرار دارید به مخاطب خود بقبولانید که گویا دولت زبان فارسی را اجبار نکرده و آذربایجانیها داوطلبانه آموزش به زبان فارسی را برگزیده اند ، لطف نموده و متن قانون اساسی مشروطه را به دقت بخوانید و مشاهده بفرمایید که در هیچ جای آن از زبان رسمی در مملکت سخن سخن گفته نشده است ، بلکه این حکومت راسیستی پهلوی و در راس آن رضاخان بود که قانون اساسی مشروطه را که حاصل خون فرزندان این خاک به خصوص حاصل مجاهدت ملت آذربایجان بود دست کاری کرده و زبان رسمی (فارسی) را وارد قانون اساسی نمود ، چنانکه در مواد دیگر آن از جمله انتقال سلطنت از دودمان قاجار به پهلوی و چندین مورد دیگر نیز دست برد. جناب طباطبایی ! شما یقینا در خیالات خود چنین تصور می فرمایید که زبان فارسی از عهد هبوط آدم زبان ملی ملل ساکن در ممالک محروسه بوده و ضرورتی در رسمیت دادن به آن احساس نمی شد ، شاید سن شما اجازه ندهد که دوران رسمیت یافتن زبان فارسی و ممنوع کردن زبانهای غیر فارسی را مقارن سوار شدن رضاخان بر شتر سلطنت بر چشم خویش ببینید ، اما پدران و مادران ما نیک به یاد دارند که این فاجعه چطور در آذربایجان عملی شد ؟! این جنایات در تاریخ ثبت گردیده است. اگر نگاهی منصفانه به تاریخ این دوران بیافکنید مشاهده خواهید کرد که چطور تئاتر آذربایجان که به زبان ترکی بود تعطیل شد ، و اجبار گردید تا تئاتر باید به زبان فارسی انجام گیرد ، یا اینکه مدارس ترک زبان تعطیل شد ، بر موسیقی ملی آذربایجان محدودیت اعمال گردید ، انتشار روزنامه ها و کتابهای ترکی قدغن گردید ، تکلم به ترکی در ارتش ، مدارس و محافل رسمی ممنوع شد و بسیاری اقدامات ضد بشری و وحشیانه دیگر که به دست پدر و پسر مزدور و وطن فروش انجام گردید . تا جایی که زبان ترکی به نوحه و روضه خوانی آخوندها در منابر و آیین سوگواری و عزاداری ائمه شیعه در تکیه ها و اماکن مذهبی و به لالایی گفتن مادران آذربایجانی به اطفلشان در داخل چهار دیواری محدود گردید.
طبق فرمان حکومت ملی ، زبان ترکی آذربایجانی که در فرامین دولتی آن زمان به اختصار زبان آذربایجانی نامیده می شد به زبان رسمی ادارات ، ارتش ، مدارس ، دانشگاه و… تبدیل گردید و از این به بعد فرامین رسمی دولت ، اسناد تجاری ، محاکمات دادگاهها ، اسامی کالاها و موسسات تجاری ، سمینارها و نشستهای رسمی به این زبان می بایست به این زبان باشد. اقلیت های غیر ترک آذربایجان در آموزش زبان مادری خود مختار بودند اما در نوشته های رسمی درکنار زبان مادری خود می بایست از زبان ترکی آذربایجانی نیز استفاده بکنند.
اقدام بنیادی دیگر فرقه دموکرات تاسیس دارالفنون دولتی آذربایجان ( آذربایجان یونیوئرسیته سی) بود که دومین دانشگاه در ممالک محروسه و اولین دانشگاه آذربایجان جنوبی به حساب می آمد. این دانشگاه در 22 خرداد 1325 در قالب سه دانشکده طب ، کشاورزی و تعلیم و تربیت ( با رشته های تاریخ ، زبان و ادبیات ، فلسفه حقوق ، فیزیک ، ریاضیات و طبیعیات ) تاسیس شد. دانشگاه آذربایجان از میان بیش از 300 نفر داوطلب ورود به دانشگاه 190نفر را پذیرش کرد. جناب دکتر طباطبایی آیا این دلیل بر مردمی و ملی بودن این حکومت برای آذربایجانیان نبوده است ؟! والا چه لزومی داشته کسانی که این حکومت را قبول نداشتند و آن را آلت دست بیگانه می دانستند ، این همه شور و اشتیاق برای وررود به دانشگاهی که این حکومت تاسیس کرده بود از خود نشان دهند ؟!
در دوران حکومت یک ساله دموکرات ها بر آذربایجان در عرصه مطبوعات و نشریات نیز قدمهای بزرگی برداشته شد . با تلاش حکومت ملی بیش از 50 روزنامه و مجله در آذربایجان انتشار یافت. حکومت ملی به قدری در عرصه فرهنگ و ارتباطات حساسیت داشت که شخص نخست وزیر شخصا کار نظارت بر مطبوعات را برعهده گرفت و نقل است که مرحوم پیشه وری خود روزانه به دفاتر روزنامه و مجلات سر می زد. حتی بارها گفته بود که بزرگترین کاری که در این یک سال به آن بیش از دیگر اقداماتش همیشه افتخار کرده است ، نوشتن مقالات در روزنامه «آذربایجان» بود. لازم به ذکر است که فرهنگ روزنامه خوانی و مطالعه در این یک سال طوری در جامعه آذربایجان جا افتاده بود که نقل است رانندگان آذربایجانی که به کرج می رفتند می بایست نسخه ای از روزنامه آذربایجان را با خود برای کارگران می بردند والا نباید از کارگران انتظار می داشتند که آنها زودتر از دیگران ماشین وی را بارگیری کنند. بنابر این رانندگان در بردن روزنامه آذربایجان به کرج به همدیگر سبقت می گرفتند. این حکایت همچنین بیانگر این است که حکومت ملی تا چه حد در بین اقشار جامعه به خصوص طبقات پایین و زحمتکش محبوبیت داشته است حتی در بین آذربایجانیانی که خارج از جغرافیای آذربایجان به خصوص در مهاجرت در مرکز می زیستند.
درکارنامه حکومت ملی اقدام مترقی دیگری تحت عنوان تاسیس دومین رادیو ممالک محروسه و اولین رادیو آذربایجان جنوبی ثبت شده است . این رادیو علاوه بر تبریز ، پایتخت آذربایجان ، شهرهای بزرگ از جمله اورمیه ، اردبیل ، زنجان ، مراغه ، خوی و دیگر مناطق آذربایجان جنوبی را تحت پوشش خود قرار می داد .حتی برنامه های رادیویی حکومت مهاباد (ساووج بولاق) نیز از طریق رادیو آذربایجان پخش می گردید . از دیگر اقدامات فرهنگی حکومت می توان به موارد زیر اشاره نمود : تاسیس تئاتر ملی آذربایجان – تاسیس فلارمونیای ملی آذربایجان ، تاسیس موزه ملی آذربایجان که با نام کمالدین بهزاد هراتی ، نقاش معروف دوره تیموری و صفوی شهرت یافته بود
اصلاحات بنیادی حکومت ملی در زمینه بهداشت هم به هیچ وجه قابل مقایسه با مجموع اقداماتی که قبل و بعد از حکومت ملی در آذربایجان جنوبی انجام شد، نیست. در حالیکه قبل از انقلاب 21 آذر در کل آذربایجان برای جمعیت شش میلیونی 70 تخت بیمارستان 27 داروخانه 40 نفر پزشک وجود داشت ، حکومت ملی در مدت کوتاهی این ارقام را به 35 بیمارستان و درمانگاه ، 800 تخت بیمارستان و 200 پزشک رسانید. در شش ماهه اول سال وزرارت صحیه 350 هزار نفر را در برابر انواع بیماریها واکسینه نمود . همچنین درمانگاهها اقدام به توزیع مجانی داروهای مورد نیاز بین مردم نمودند. از دیگر اقدامات حکومت در زمینه بهداشت می توان به تاسیس آزمایشگاه میکرو بیولوژی و مبارزه با انواع بیماریها اشاره کرد در قالب طرح های گوناگون و همچنین مبارزه جدی حکومت با استعمال مواد مخدر اشاره نمود.
در زمینه ها ی اجتماعی هم علاوه بر موارد یاد شده می توان موارد زیر را هم یاد آور شد : برای اولین بار در خاورمیانه و برای نخستین بار در تاریخ ممالک محروسه و نهایتا آذربایجان جنوبی زنان صاحب حق رای شدند ، اتحادیه زنان با 600 عضو تشکیل شد اقدامات بنیادی در زمینه سواد آموزی زنان به عمل آمد ، نوانخانه ها و خانه های سالمندان در مناطق مختلف آذربایجان احداث گردید. بنابر این به جرات می توان با «ریچارد کاتم» در مورد اقدامات حکومت ملی همنوا شد که : «کاری که فرقه در یک سال در تبریز کرد بیش از کارهایی بود که رضا شاه در طول بیست سال انجام داد »
اکنون باید از جناب دکتر طباطبایی این سوال را پرسید کدامین ملت حاضر است در مقابل این همه خدمات ناسپاسی بکند ؟ کدام ملت حق نشناسی به این چنین حکومت پشت می کند ؟ به کوری چشم شما و همه مانقورتها و راسیستها یقینا یاد و خاطره حکومت ملی چه در ایام حکومت ملی و چه بعد از گذشت 67 سال بعد از پایان حکومت در قلوب آذربایجانیها مانده و تا ابد خواهد ماند .
علاوه بر اینها حکومت فرقه دموکرات آذربایجان پایگاه بزرگی در بین توده های ملت آذربایجان داشت ، طوری که در بهمن 1324 فرقه دموکرات 75 هزار نفر عضو داشت که متشکل از 56 هزار نفر دهقان ، 6 هزار روشنفکر ، 3 هزار پیشه ور و دکاندار ، 2 هزار بازرگان ، 500 زمیندار و 100 نفر روحانی بودند. ترکیب قومی و مذهبی آن هم متشکل از مسلمان (شیعه و سنی)، مسیحی ، آشوری ، کرد ، ترک و ارمنی بود. که همگی دست در دست هم در جهت تحقق آرمانها و مقاصد حکومت ملی می کوشیدند. دلیل دیگر بر ملی و مردمی بودن حکومت ملی وجود ساختارها و نظام سیاسی دموکراتیک آن است. اصل تفکیک قوا و تقسیم مسئولیت های حکومت بین سه قوه مقننه : مجلس ملی ، قوه مجریه : هیئت دولت ، قوه قضاییه : دادگستری به عنوان یکی از اصول مسلم حکومت های دموکراتیک ، در نظام سیاسی حکومت ملی نیز به وضوح قابل مشاهده است. طوری که نمایندگان مجلس با رای مستقیم ملت انتخاب می شدند. در منابع از شرکت 1 میلیون واجد شرایط شرکت در انتخابات از کل 6 میلیون جمعیت آذربایجان جنوبی سخن به میان می آید. نخست وزیر هم با رای مستقیم نمایندگان مجلس انتخاب شده و کابینه هم بعد از رای اعتماد مجلس رسمیت پیدا می کرد. بنابر این دور از انتظار نیست که راسیتهای فارس و مانقورت ها از جمله شخص دکتر طباطبایی در مقایسه بین حکومت پدر و پسر پهلوی با حکومت یک ساله دموکراتها جهت تخطئه این حکومت ملی ، دموکراتیک و مترقی به افسانه بافی و جعل حقایق تاریخی روی آورند.
جمع بندی و نتیجه گیری :
با مطالعه تاریخ و زبان آذربایجان ما آن را سرزمینی می یابیم که از دیرباز زبان و فرهنگ متمایز و مستقلی برای خود داشته است. از دیرباز گروههای جمعیتی غالب این سرزمین را ترکها تشکیل می داده اند و طبیعتا زبان غالب آن هم ترکی بوده است. این زبان که محصول آمیختگی گروهها و شاخه های مختلف زبان ترکی از جمله ترکی اویغوری ، قبچاقی و علی الخصوص ترکی اوغوزی می باشد . در عین حال در ترکیب آن عناصر مختلف زبانهای ترکی باستان از جمله : قوتتی ، لولوبی ، هوری ، مادی ، ماننایی ، آلبانی ، آتروپاتنی و… از دوران باستان نفوذ خود را حفظ نموده بودند. اما بدلیل غلبه زبانی اوغوزها بر آذربایجان در قرون بعد از اسلام این زبان رنگ و روی اوغوزی به خود گرفت و مدتها به همراه با ترکی آناتولی تحت عنوان ترکی اوغوزی شناخته می شد. چنانکه در کتاب دده قورقود «لسان اوغوزان» به آن اطلاق گردیده و در کتاب دیوان الترک کاشغری هم ترکی اوغوزی نامیده شده است. این زبان از قرن 7ه.ق/13 م با جدای از زبان آناتولی به زبان مستقل و واحدی تبدیل گشته و با عناوین دیگری از جمله ترکی شیعی ، ترکی علوی ، ترکی ایرانی ، آذری ، آذربیجی ، آذربایجانی ، اما اغلب به ترکی آذری و یا ترکی آذربایجانی معروف شد. حتی علمای زبان و ادبیات آذربایجان در دوران معاصر نیز این اصطلاح ها را بارها به کار برده اند. از جمله : مبانی دستور زبان آذربایجانی : محمد علی فرزانه ، آذری دیلی نین گرامری : تیمور پیر هاشمی ، معاصر ادبی آذری دیلی/سس- صرف/ ، زبانی آذری ادبی معاصر / آوا شناسی – قواعد نگارش/ ، ایران تورکجه سی نین صرفی ، لکسیکولوژی زبان ادبی معاصر آذری ، آذربایجان تورکجه سی نین نحوی : 5 اثر اخیر از پروفسور محمد تقی زهتابی می باشد.
اکنون جای دارد از جریان آذربایجان ستیز ِ ترکیه ستای و عثمانی پرست پرسید که آیا این بزرگواران که سالها در خط مقدم جبهه مبارزه آنتی راسیستی با راسیسم فارس مبارزه کرده و عمر پر بهای خود را در این راه مقدس گذاشته اند ، از نظریه «زبان آذری کسروی» و جعل و مصادره این زبان توسط وی هیچ اطلاعی نداشته اند ، که زبان آذری را مکرر در آثار خود بکار برده اند ؟! یا آگاهانه و جهت جلوگیری از مصادره عنوان «زبان آذری» توسط راسیسم فارس و جعل زبان جدیدی با این عنوان که وابسته به زبان فارسی بود ، عنوان آذری را به کار برده اند ؟! اگر چنین است ، چه بهتر که ما نسل حاضر هم در تقویت این عمل ستودنی ، سنجیده و زیرکانه پیرو ایشان باشیم. یا لابد ایشان هم شامل فتوای استالینیست و یا پان ایرانیست بودن توسط جریان مذکور می شوند ؟! یاد آوری این نکته هم خالی از لطف نخواهد بود که استعمال مفهوم زبان آذری یا آذربایجانی مدتها پیش از استالین وجود داشته است. بنابر این در اینجا موضوع زبان آذری و آذربایجانی مقدم بر ظهور استالین بوده و با نسبت دادن این نامگذاری به استالین و امثال وی نمی توان مانع بازگویی حقایق تاریخی گردید. بنابر این استعمال هر یک از عناوین بالا به لحاظ تاریخی و زبان شناختی ، بلا اشکال بوده ، اما بنا به دلایلی که در بخش اول این مقاله به آنها اشاره گردید (جامعیت و مانعیت عنوان ترکی آذربایجانی نسبت به دیگر عناوین زبان آذربایجان) از نظر نگارنده و علمای زبان شناس آذربایجان «ترکی آذربایجانی» عنوان معیار و استاندارد برای تعریف این زبان می باشد. و الا تحریم هر یک از عناوین بالا ( لفظ آذری و کلیه عناوینی که این زبان را به جغرافیای آذربایجان ربط می دهد) و اصرار در کاربرد عنوان دیگر (عنوان مطلقِ زبان ترکی بدون تفکیک زبانهای ترکی موجود در ممالک محروسه و نیز تمایز بین شاخه های بیست و چند گانه ترکی معاصر) ثمره ای جز استبداد در جامعه آذربایجانی و منحرف کردن مطالبات به حق ملت آذربایجان از مسیر اصلی خود و جعل و تحریف زبان ، فرهنگ و تاریخ راستین آذربایجان نخواهد داشت.
در دوران بعد از اسلام سه زبان ترکی ، فارسی و عربی در کنار هم در سطوح و درجات متفاوت در آذربایجان کاربرد داشت. زبان فارسی در دوران بعد از اسلام تحت تاثیر شرایط تاریخی در درجه دوم و بیشتر به عنوان زبان فرعی در ابعاد و سطوح رسمی و دولتی و همچنین در حوزه ادبیات در کنار زبان ترکی کاربرد داشته است ، اما در طی 90 سال گذشته ، از دید ملت آذربایجان همواره به عنوان زبان تحمیلی به آن نگریسته شده که با رسمیت بخشیدن به آن و تقویت آن توسط دولت های پهلوی و جمهوری اسلامی به جای زبان ملی آذربایجان ، ضربات جبران ناپذیری بر پیکر این زبان وارد شده و ممنوعیت آن در سطوح رسمی و غیر رسمی ، رکود و تضعیف این زبان را به نفع زبان فارسی در پی داشته است. رسمیت یافتن زبان فارسی و ممنوعیت دیگر زبانها نمودی از پروژه بزرگتر ساختن ملت واحد – زبان واحد در ممالک محروسه است که یکی از ارکان راسیسم فارس را در ایران تشکیل می دهد. بنابر این تنها راه برون رفت از وضعیتی که زبان ترکی آذربایجانی را به آن گرفتار ساخته اند ، رسمیت یافتن بی هیچ قید و شرط این زبان در آذربایجان جنوبی می باشد.
با مرور کوتاهی که بر تاریخ معاصر آذربایجان جنوبی به عمل آمد ، مشخص گردید که آذربایجان جنوبی در قرن بیستم پیشگام جنبش های آزادیخواهی و حرکتهای دموکراتیک در ممالک محروسه بوده و همچنین در 90 سال اخیر آذربایجان یک از کانون های عمده مبارزه بر علیه اشکال ستم ملی و در واقع تلاش برای رسیدن به حق تعیین سرنوشت بوده است. اوج این مبارزات را در انقلاب 21 آذر و حکومت ملی آذربایجان به صورت بارز می توان دید. در این یک سال ملت آذربایجان به رهبری فرزند خلف اش پیشه وری کبیر با آگاهی کامل از حقوق ملی خویش نخست اقدام به برپایی حکومت ملی آذربایجان نموده و بعد به پیگیری حقوقی حق تعیین سرنوشت در مجامع جهانی نمود و در عمل به بهترین وجه نشان داد که شرایط ، لیاقت و توانایی حاکم شدن بر سرنوشت ملی خود را دارد. اما متاسفانه با تبانی دول استعمارگر آن روزگار از جمله ایالت متحده ، شوروی ، دولت ایران و خلف وعده و خیانت حکومت مرکزی و برخی عوامل فرعی دیگر ملت آذربایجان به جای رسیدن به حقوق ملی اش سرزمینش به خاک و خون کشیده شد. هزاران نفر از برگزیده ترین انسانهای این ملت شهید ، اسیر ، تبعید ، پناهنده و آواره گردیدند. اما بعد از گذشت 66 سال از این فاجعه بار دیگر ملت آذربایجان برای احیای حقوق زایل شده اش پای در میدان مبارزه آنتی راسیستی و ضد استعماری گذاشته است.
نگارنده محضر راسیستی جناب دکتر طباطبایی که برای قوام و دوام وحدت ملی ایران (؟1) کاسه داغ تر از آش شده و « آذربایجان را بخشی تجزیه‌ناپذیر از ایران می داند و نگاهش به فرقه دموکرات هرگز چندان مثبت نبوده و در مورد جدا شدن آذربایجان از ایران نیز اصلاً دیدگاه مثبتی نداشته است … برای ایشان وحدت سرزمینی ایران همیشه یک اصل غیرقابل بحث بوده است … » عارض است که مبحث حق تعیین سرنوشت ملتها مساله ای غیر قابل بحث و مذاکره بوده و هر کسی اعم از شخص حقیقی یا دولت ، حزب ، جریان ، گروه ، خودی و غیر خودی ، آذربایجانی و غیر آذربایجانی ، دموکرات و غیر دموکرات ، دانشمند یا عامی ، با هر تفکر و عقیده ای با این حق اولیه و انسانی ملت آذربایجان مخالفت بکند ، دشمن این ملت تلقی می شود. بین حق تعیین سرنوشت و ستم ملی در آذربایجان جنوبی رابطه تنگاتنگ و غیر قابل گسستی وجود دارد. به این صورت که در طی 90 سال اخیر در ممالک محروسه ملل غیر فارس از جمله ملت آذربایجان با وضعیتی مواجه بوده که متاسفانه اندیشمندان و نویسندگان این ملیتها (در اینجا مراد از نویسندگان ، بیشتر نویسندگان آذربایجان مد نظر است) به ندرت تحلیلی عمیق و جامع از این وضعیت به دست داده اند. از معدود کسانی که در این زمینه و به این سیاق دست به قلم برده اند می توان از جناب پروفسور علیرضا اصغرزاده نام برد که در کتاب «ایران و چالش تنوع» این مساله را در قالب دو نظریه بنیاد گرایی اسلامی و نژاد پرستی آریایی بررسی نموده و ابعاد گوناگون این دو را با متدهای علمی آشکار تر ساخته اند. از نگاه راقم این سطور راسیسم فارس و استعمار داخلی (که اتفاقا گفتمان استعمار داخلی هم برای اولین بار توسط پروفسور اصغرزاده درباره مساله ملی آذربایجان مطرح گردیده است) دو مساله اصلی است که به درستی ابعاد ستم ملی در حق ملیت های غیر فارس بخصوص ملت آذربایجان را در محدوده 90 اخیر به روشنی نشان می دهد. نگارنده در یکی از نوشته های پیشین خود به کوتاهی و در حد بضاعت علمی خود به شرایط تاریخی و نیز پایه های حقوقی حق تعیین سرنوشت ملی در آذربایجان جنوبی اشاره کرده است. لذا در اینجا جهت دوری از اطاله کلام به این بحث اشاره نمی شود.
به نظر می رسد همه این اما و اگرها و بایدها و شاید ها و اتهاماتی که تحت عناوینی همچون پان تورکیست ، تجزیه طلب و انواع و اقسام اتهامات بی پایه دیگر که از جانب راسیست های فارس از جمله دکتر طباطبایی به فعالین ملی آذربایجان و ملت آذربایجان زده می شود ، بیشتر به قصد دور کردن اذهان ملل غیر فارس از مساله ستم ملی که در حق اینها روا داشته می شود و همچنین با هدف انکار وضعیتی راسیستی و استعماری حاکم بر ممالک محروسه می باشد. در واقع این اتهامات به عنوان حربه ای برای مقابله با اندیشه روبه رشد حق تعیین سرنوشت ملی و انحراف جنبش ملیت ها از مسیر اصلی خویش به کار می رود. در واقع راسیسم فارس با علم کردن تمامیت ارضی ایران و اتهام پان ترکیست و تجزیه طلب بودن به مقابله با مطالبات حرکت ملی آذربایجان می پردازد که مهمترین و اصلی ترین خواست آن نیل به حق تعینن سرنوشت ملی و بر قراری حاکمیت ملی ملت آذربایجان در درون مرزهای جغرافیایی آذربایجان جنوبی چه در قالب فدرالیسم و چه بصورت دولت مستقل ملی است. از طرف دیگر هم حرکت ملی آذربایجان از ابزار حق تعیین سرنوشت ملی که حق طبیعی و مسلم ملت آذربایجان است ، در جهت مقابله با ستم ملی که در کسوت راسیسم فارس و استعمار داخلی ظاهر می شود ، استفاده می کند. کجای تاریخ ملت آذربایجان و دیگر ملیت های تحت ستم پای کدامین سند را مبنی بر پاسداری از تمامیت ارضی ایران و حراست از زبان فارسی به عنوان زبان ملی(؟!) تمامی این ملیت ها را امضا کرده اند. آیا تمامیت ارضی سرزمینی که وجب به وجب آن زندان ملیتهای غیر فارس است ، وجود اش مانع از ترقی و پیشرفت آنها می شود ، فرهنگ و تمدنش را مصادره ، کل داشته هایش را چپاول می کند ، بیابانهای فارس نشین اش به لطف نعمات الاهواز ، آذربایجان ، کردستان ، بلوچستان ، ترکمنستان و… و دستهای پینه بسته سیه روزان این ملیتها هر روز آبادتر و ساکنانش رو زبه روز پیشتر در رفاه غرق می شوند ، زبانشان را به بهای پاس داری از زبان در حال احتضار فارسی محو و نابود می کند ، 90 سال است که به عرب اش سوسمارخور و به ترک اش خر و به دیگری فلان اطلاق می کنند و… می تواند در نظر ملل تحت ستم هم «تمامیت ارضی» تلقی شود ؟! اینجاست که تقابل بین راسیسم فارس و حرکت ملی آذربایجان برای راسیستهای فارس غیر قابل تحمل شده و اتهاماتی همچون تجزیه طلبی و پان ترکیسم و… شکل می گیرد والا مگر امکان این مساله وجود دارد که تمامی ملت آذربایجان پان ترک باشند ؟! چنانکه امکان این هم وجود ندارد که تمام ملت فارس راسیست باشند. در حالیکه وجود رگه هایی از راسیسم فارس در بین نخبگان ملت فارس چه در سطوح رسمی (دولت های پهلوی و جمهوری اسلامی) و چه غیر رسمی (نخبگان طبقات و اقشار مختلف ملت فارس ، گروهها ، انجمنها و محفلها و… غیر دولتی) مشاهده می شود ، امکان این هم وجود دارد که تعدادی انگشت شمار در درون حرکت ملی آذربایجان جنوبی در معرض اتهام پان ترک بودن واقع شوند ( این مساله فقط در حد اتهام چه به حق چه نا حق وجود دارد ، تاکنون کسی یا گروهی در حرکت ملی آذربایجان رسما خود را پان ترک نخوانده است). این را باید جناب دکتر طباطبایی شفاف سازی بکنند که چه کسی یا گروهی پان ترک هستند ؟! تعریف ایشان از پان ترکیسم چیست ؟! ، بعد شخص یا گروه مورد اتهام واقع شده به دفاع از خویش بر خیزد. والا عقل سلیم حکم می کند که تمامیت ملت آذربایجان و حتی همه فعالین آذربایجانی که نمی توانند پان ترک باشند . گویا از نگاه راسیسم فارس پان ترکیسم به مفهوم ناسیونالیسم افراطی ترک نبوده و هر کسی دم از مطالبات به حق ملت آذربایجان بزند ، از هویت آذربایجانی و ترکی خود دفاع بکند ، پان ترک و تجزیه طلب محسوب می شود ؟ در این صورت بر تک تک فعالین آذربایجانی فرض است که جواب راسیست هایی مثل دکتر طباطبیی را بدهند !
جناب دکتر طباطبایی ! سخن آخر اینکه شما همان بهتر که ماکیاولی یا هگلتان را تدریس بفرمایید و از استبداد جناب نظام الملک ، «اندیشه سیاسی» بافته و یا از سنت ارتجاعی ایرانشهری برای «ایران فرهنگی» عزیزتان «فلسفه سیاسی» بتراشید. و وقتی هم جایی کم آوردید نهایتا همه کاسه – کوسه ها را سر ترک های بی فرهنگ (؟!) و ملکشاه و آلب ارسلان بیچاره می شکنید که گویا «ایران فرهنگی» نازنین تان را به «خراب آباد فرهنگی» مبدل ساخته و از هر چه «اندیشه سیاسی آریایی» تهی ساختند. والا شما نه متخصص تاریخ آذربایجان هستید و نه زبان آن. و اگر هر یک از این دو و یا هر دو بودید باز این صلاحیت در شما ایجاد نمی گردید که این چنین آسمان ریسمان کرده و با هویت ملی و حقوق ملیونها انسان بازی کینید. اگر قصد دارید خود را روشنفکر طرفدار تمامیت ارضی ایران ، مدافع دو آتشه راسیسم فارس قلمداد کنید. خوب بدانید که در قرن بیست و یکم جایی برای راسیسم فارس و استعمار ملتها وجود ندارد. بهتر است به طریق دیگر عمل کرده و برای خود به نحو دیگری شهرت روشنفکری بتراشید. جناب طباطبایی شما از گونه های معدود راسیستهای فارس و مانقورت های آذربایجان هستید که گاها در مرکز یافت می شود. بحمدالله که نسل مانقورتهایی مثل شما منقرض شده و دیگر در آذربایجان کمتر کسی دنبال افکار راسیستی شما و نسخه نود سال پیش راسیسم فارس و بیهوده گوییهای مانقوردهایی همچون کسروی و شماست. خدمت جنابعالی عارضم که آذربایجان امروز دیگر آن آذربایجان پیشین نیست. سیل خروشان حرکت ملی آذربایجان جنوبی در سالهای اخیر جوانان آذربایجانی را چنان به جوش و خروش واداشته که نگارنده شخصا در این 10 سال اخیر کمتر جایی اعم از اماکن عمومی ، مدرسه ، دانشگاه ، دفتر بسیج (؟!) ، انجمن اسلامی ، خوابگاه ، پارک ، کوه ، دشت ، دریا و … را مشاهده کرده که در آنجا دست کم دو سه جوان آذربایجانی دور هم جمع نشده و به بحث و گفتگوی جدی و علمی پیرامون مساله ملی آذربایجان جنوبی مشغول نباشند. واقعا سطح بعضی مباحثات تا حدی آکادمیک و عالمانه بود که نَگارنده مدتها در حیرت به سر می برد و مدام این سوال را از خود می پرسید که آیا واقعا اینجا «آذربایجان جنوبی» است ؟! بنابر این جناب دکتر طباطبایی ! فقط می توان گفت سحر نزدیک است


آردینی اوخو

در دفاع از تاریخ و زبان آذربایجان (1) | فرهاد جعفر اوغلو نقل ازhttp://www.anlam.biz/?p=12444

+0 به ین

در دفاع از تاریخ و زبان آذربایجان (1) | فرهاد جعفر اوغلو


چند ی از انتشار مصاحبه جناب دکتر سید جواد طباطبایی در ماهنامه «مهرنامه» (شماره 29- تیر 1392) می گذرد. در طی این مدت عکس العملهای مختلفی از سوی آذربایجانی ها نسبت به این مصاحبه به عمل آمده و تحلیل هایی از این مصاحبه در ابعاد گوناگون از جمله جامعه شناختی ، روانشناختی ، حقوقی و… به عمل آمده است. از جمله مهمترین آنها می توان به مقاله ارزشمند جناب پروفسور علیرضا اصغرزاده تحت عنوان «دانش – قدرت – خشونت: اندر حکایت پان‌فارس‌ها و پان‌ترک‌ها»  اشاره کرد که به زیبایی و استادانه تحلیلهای علمی از تفکرات راسیستی دکتر سید جواد طباطبایی و وضعیتی که دکتر طباطبایی و امثال وی به آن دچار هستند ، به دست داده اند.  هر چند حق مطلب توسط استاد به نحو احسن در این مقاله ادا شده و قلم به دست گرفتن بعد از این مقاله استاد خطا محسوب می شود. ولی نگارنده  از منظر دیگری (از بعد تاریخی) به این مصاحبه پرداخته که اتفاقا جناب پروفسور اصغرزاده آگاهانه و از روی عمد وارد آن حوزه نشده اند و دیگران هم بدان اشاره ای نکرده اند. در واقع هدف این نوشته دفاع از میراث غنی زبان ترکی آذربایجانی ، هویت آذربایجانی و تاریخ راستین آذربایجان و به چالش کشیدن ادعاهای غیر علمی و راسیستی دکتر طباطبایی با استناد به حقایق تاریخی می باشد. با این توضیح که این نوشته ، مقاله ای آکادمیک نبوده و نگارنده با در نظر گرفتن بضاعت علمی خویش  و با یاد آوری برخی مسایل زبان و تاریخ آذربایجان به نحوی در صدد پاسخگویی به ادعاهای غیر علمی شخص مذکور بر آمده است. در بخش اول نوشته اشاراتی کلی به وضعیت زبان آذربایجان در دوران باستان و قرون بعد از اسلام به عمل آمده و برخی مسایل مرتبط با زبان آذربایجان مورد بررسی قرار گرفته است. در بخش دوم هم  نگارنده نگاهی گذرا به برخی اقدامات و اصلاحات حکومت ملی در آذربایجان جنوبی داشته است.

  نزدیک به یک قرن است که بحث زبان آذربایجان در قالب دو دیدگاه مخالف یعنی ترکی پنداری این زبان و آذری پنداری در محافل سیاسی و علمی جریان داشته و هر یک طرفدارانی برای خود پیدا کرده اند. تا پیش از تالیف رساله کم حجم « آذری یا زبان باستان آذربایجان» توسط سید احمد کسروی تبریزی و مصادره لفظ «آذری» به نفع پان ایرانیسم و راسیسم فارس ، این لفظ برای نامیدن زبان ترکی رایج در آذربایجان به کار می رفت. زبانی که امروزه ترکی آذربایجانی نامیده می شود. نمونه هایی از این نوع استعمال در اینجا آمده است :  

روایت احمد بن ابی یعقوب معروف به یعقوبی از مورخان و جغرافیدانان مسلمان در البلدان : «و أهل مدن آذربیجان و کورها أخلاط من العجم الآذریة و الجاودانیة القدم أصحاب مدینة البذ التی کان فیها بابک ثم نزلتها العرب لما افتتحت»[1]. ترجمه : و اهالى شهرها و کوره های آذربایجان مردمى بهم آمیخته‏اند از عجمهاى کهن آذریه و جاودانیه ، اهالى شهر بذّ که بابک در آن بود و سپس چون فتح شد عرب در آن منزل گزیدند.

  روایت یاقوت حموی ، جغرافیادان شهیر اسلامی در معجم البلدان : «… و أهلها صباح الوجوه حمرها ، رقاق البشرة و لهم لغة یقال لها : الأذریة ، لا یفهمها غیره.»[2] ترجمه : … و مردمش (آذربایجان) خوشگل و سرخ و سفید و نازک پوست هستند. زبانى دارند به آن آذرى  گویند که کسی جز خودشان آن را نفهمد.

گفتگوی خطیب تبریزی و ابوالعلاء درکتاب بغیه الطلب فی تاریخ حلب  که در آن شخص خطیب با همشهری خود به زبان «آذربیجیه» گفتگو می کند و در جواب ابو العلاء که از چیستی از این زبان سوال می کند ، خطیب آن را زبان مردم آذربایجان می نامد : « … و ذکر أبو العلاء بن سلیمان، و حکى تلمیذه أبو زکریا التبریزی أنه کان قاعدا فی مسجده بمعرة النعمان بین یدیه یقرأ علیه شیئا من تصانیفه، قال: و کنت قد أتممت عنده سنتین و لم أر أحدا من بلدی، فدخل مغافصة  المسجد بعض جیراننا للصلاة فرأیته و عرفته و تغیرت من الفرح، فقال لی أبو العلاء: ما أصابک، فحکیت له أنی رأیت جارا لی بعد أن لم ألق أحدا من بلدی منذ سنین، فقال لی: قم و کلمه، فقلت: حتى أتمم السّبق‏ ، فقال: قم أنا أنتظرک، فقمت و کلمته بالأذربیجیة شیئا کثیرا، الى‏ أن سألت عن کل ما أردت، فلما عدت و قعدت بین یدیه قال لی: أی لسان هذا؟ قلت: هذا لسان أهل أذربیجان، فقال: ما عرفت اللسان و لا فهمته غیر أنی حفظت ما قلتماه، ثم أعاد لفظنا بلفظ ما قلنا، فجعل  جاری یتعجب غایة العجب، و یقول: کیف حفظ شیئا لم یفهمه» [3]
این زبان در منابع با عناوین دیگری از جمله آذیه ، آذریه ، آذی ، آسی ، آزی و آذری نیز بکار رفته است[4] اطلاق زبان آذری به ترکی رایج در آذربایجان به حدی بدیهی بوده که مولفان «نامه دانشوران» در عهد ناصرالدین شاه قاجار  «آذری» را معادل ترکی دانسته اند.
 اما  با تالیف و انتشار رساله « آذری یا زبان باستان آذربایجان » ، کسروی گویا  اختراع جدیدی کرده باشد ، نویسندگان و دانشمندان اعصار گذشته را متهم به بی سوادی کرده و این نظریه را مطرح کرد که گویا زبان آذری که در بالا به چند مورد از استعمال آن در آثار جغرافیدانان و مورخان اشاره گردید ، زبانی غیر از زبان ترکی و شبیه به زبان فارسی و در واقع مانند زبان گیلکی ، لری و …  و یکی از گویشهای (به قول خودش نیم زبان) زبان فارسی بوده است. و گذشتگان به خطا آن را ترکی دانسته اند. از دید کسروی زبان  آذری پیش از دوران سلجوقیان زبان غالب و در واقع زبان توده های مردم بوده ، اما با فزونی تعداد ترکان در آذربایجان از اهمیت آن کاسته شده ، طوری که از دوران صفویه به بعد جای خود را به زبان ترکی می دهد. تکیه اصلی کسروی و پیروانش در این نظریه اشعاری منسوب به شیخ صفی الدین اردبیلی ، روایاتی کوتاه از زبان مورخان و جغرافیدانان اسلامی درباره زبان آذری و نهایتا نمونه های محاوره از گویش تاتی امروزی در آذربایجان است.[5] این در حالی است که اشعار منسوب به شیخ صفی به گفته علامه علی اکبر دهخدا و پروفسور حسین محمدزاده صدیق دوبیتی هایی است که شیخ به گویش گیلکی سروده است. همچنین بسیاری از ادعاهای دیگر کسروی که پروفسور ح.م صدیق با استادی تمام به نقد و ابطال آنها پرداخته اند.[6]  استاد محمد زاده صدیق در بی پایه و اساس بودن این ادعاها چه زیبا گفته اند : «مدافعان این نظریه تاکنون نتوانسته اند دستور زبان و یا تاریخ ادبیاتی برای این زبان فرضی بنگارند و یا حتی کتابی و یا شاعری وابسته به آن کشف کنند و فقط ابیاتی چند از تالشی ، تاتی ، گیلکی و کردی و گویش های دیگر ایرانی رایج در آذربایجان را به این زبان فرضی منسوب ساخته اند» [7]

حال باید  با نگاهی تاریخی به زبان و تبار آذربایجان مشخص نمود که زبان ترکی  در دوران باستان و بعد از اسلام چه جایگاهی در آذربایجان داشته است. اگرچه پیش از تالیف اثر گرانسنگ «ایران تورک لری نین اسکی تاریخی» توسط مرحوم پروفسور محمد تقی زهتابی تحقیقات و تالیفات جسته و گریخته ای در پیرامون قدمت حضور عناصر ترک نژاد و زبان ترکی در آذربایجان انجام گرفته بود اما برای اولین بار بود که اثر تاریخی علمی و جامعی بر محور ترک بودن زبان و تبار آذربایجان و پیوند میان ترکان باستان (سومر ، ایلام و…) و مردم آذربایجان به این سیاق به رشته تحریر در آمد. پروفسور زهتابی با با بکار گیری نظریات و یافته های جدید مورخان و زبانشناسان و نیز مطالعات عمیق   زبانشناسی خود بر روی زبان های ترکی باستان برای اولین بار در اثری ساختار شکنانه دیدگاههای تاریخ نگاری راسیستی آریا محوری را زیر سوال برد. پیش از وی فریتز هومل ، سومر شناس آلمانی توانسته بود خویشاوندی زبان سومری با زبانهای ترکی را از طریق 350 واژه سومری که تماما با کلمات زبانهای ترکی مطابق داشتند ، اثبات کرده و حتی این نظریه را پیش کشید که سومری ها  گروهی از ترکان بودند که حدود 5 هزار قبل از میلاد از ترکستان به آسیای غربی مهاجرت کرده اند.[8] ای.م .دیاکونوف دانشمند روسی هم مساله قرابت بین زبان ایلامی با زبان سومری و در نتیجه خویشاوندی زبان ایلامی با زبان های ترکی مطرح کرد.

  به زودی زبان شناسان و مورخان با گروهی از زبانها مواجه شدند که از یک طرف با زبان سومری و از طرف دیگر با زبان های ترکی خویشاوندی داشته اند از جمله زبان های قوتتی ، لوللوبی ، هوری ، اورارتویی ، ماننایی ، پارتی ، مادی و… . مورخان و زبان شناسان آذربایجانی از جمله ب . یوسفوف ، ت. حاجیف ، م.ت.زهتابی و …  هم به مطالعه و مطابق این زبانها با زبان ترکی آذربایجانی پرداختند. علاوه بر اینها  اشخاصی همچون صلاحی دیکر ،  وورشیل کوگاسیان ، گ . آ . ملیکیشویلی ، اصلانوف ، مار عباس کاتینا ، زکریا رهتور و… نیز در آثار خویش به نمونه هایی  از حضور و سکونت ترکان در آذربایجان دوره باستان اشاره کردند.  با کمی اغماض شاید بتوان گفت بیشترین و عمیق ترین مطالعات را در این حوزه مرحوم پروفسور زهتابی انجام داده است. طوری که مطالعات وی بر پژوهش در باب زبانهای باستانی ترکی در آذربایجان از جمله ماننایی ، مادی ، پارتی و … سایه انداخته و اساس کار محققان و مورخان بعدی قرار می گیرد [9]

  در دوران بعد از ورود اسلام به آذربایجان حضور گروههای نژادی ترک در آذربایجان و وجود زبان ترکی وضوح بیشتری در منابع پیدا می کند از جمله : گفتگوی عبید  معروف به ابن هشام با معاویه بن ابوسفیان : « عبید : آذربایجان از سرزمینهای ترک است و ترکان در آن گرد آمده اند…» و « معاویه گفت : ترک و آذربایجان کدام است ، عبید گفت : یا امیرالمومنین این دو سرزمین آنان است» [10]

 روایت محمد بن جریر طبری در تاریخ الرسل و الملوک یا تاریخ طبری : «به پندار هشام بن کلبى رائش بن قیس بن صیفى بن سباء بن یشجب بن یعرب بن قحطان پس از یعرب بن قحطان بن غامر بن شالخ و برادرانش پادشاهى یمن داشت و پادشاهى وى به روزگار منوچهر بود و نامش حارث بود و رائش از آن رو لقب یافت که با قومى بجنگید و غنیمت گرفت و به یمن آورد و او را رائش گفتند و هم او به غزاى هند رفت و کشتار کرد و اسیر و غنیمت گرفت و سوى یمن بازگشت و از آنجا به کوهستان طى، سپس انبار و سپس موصل حمله برد و سالار سپاه وى یکى از یارانش به نام شمر بن عطاف بود و در آذربیجان به ترکان که آن سرزمین را به دست داشتند حمله برد و بسیار کس بکشت و اسیر گرفت و ماجراهاى خویش در دو سنگ بنوشت که در دیار آذربیجان معروف است …» [11]
  اشاره عجایب نامه (عجایب المخلوقات) در مورد بحر چیچست (دریاچه اورمیه) : «آبی عظیم در ولایت ترک» [12]و بسیاری نمونه های دیگر که در این جا مجال اشاره به آنها نیست.
  یکی از اسناد قطعی و موثق از ترک بودن زبان و نژاد  آذربایجان کتاب «دده قورقود» می باشد که در عین حال یکی از شاهکارهای ادبی آذربایجان و جهان نیز به حساب می آید. همان اثری که جناب دکتر طباطبایی با تمسخر دده گورگوراش می نامد. کتاب دده قورقود که متشکل از یک مقدمه و 12 داستان حماسی است ، که موضوع آن شرح حال دلاوران اوغوز در آذربایجان و آناتولی شرقی می باشد که در مقابل دست اندازیهای همسایگان به قلمرو اینان و در راه حراست از وطن ، ناموس ، عقیده و آرمانهای پاک و والای انسانی دائما در حال مبارزه بودند . اکثریت قریب به اتفاق زبانشناسان و دانشمندانی که بر روی این کتاب پژوهشهایی انجام داده اند از جمله و.و. بارتولد ، و. ژیرمونسکی ، آ. کونونو ، م . ف کوپرولو ، اورهان شایق گوگیای ، محرم ارگین ، ح. آراسلی ، آ. دمیرچی زاده ، آ . سلطانلی ، م . طهماسب ، متفق القول اند که این کتاب در آذربایجان  خلق شده و از لحاظ زبانی هم جزو آثار زبان ترکی آذربایجانی می باشد. در مورد تاریخ کتابت این اثر بین دانشمندان اتفاق نظر وجود ندارد. تاریخ نگارش این اثر در صفحه پایانی کتاب (نسخه درسدن) 444 ه.ق ثبت شده است. بنابر این حداقل تاریخی که برای کتابت آن می توان در نظر گرفت ، نیمه قرن 5 ه.ق است. هر چند بعضی محققان با توجه به زبان اثر ، مضمون و بعضی ویژگیهای آن  به خصوص جملات آغازین آن (رسول علیه السلامین زمانینا یاقین بایات بوییندان قورقوت آتا دئرلر بیر ار قوپدی … ) قدمت کتابت آن را تا صدر اسلام و حتی تا سده های نخست میلادی می رسانند.[13]
 حال باید از کسروی و پیروانش مخصوصا از جناب دکتر طباطبایی که ادعا می کند که « آذربایجانی‌ها ترک نیستند، بلکه ایرانیانی هستند که به یکی از شاخه‌های زبانی مشتق از ترکی سخن می‌گویند؛ مهاجرانی ترکی یا ترکمانی که به تدریج در مناطق روستایی آذربایجان ساکن شده بودند به تدریج با ساکنان اصلی در هم آمیخته و در آن مستحیل شده‌اند. حتی امروزه رگه‌های ظاهر ترکی را در ساکنان برخی روستاها می‌توان دید، اما در شهرهای بزرگ چنین نیست … » ، پرسید با فرض صحت ادعای شما ، از آنجا که اولین مهاجرت ترکان اوغوز به آذربایجان بر اساس تاریخنگاری آریا محوری در 424 ه.ق اتفاق افتاده  و تاریخ کتابت کتاب دده قورقود هم 444ه.ق می باشد ، چطور امکان دارد ترکان 20 سال بعد از مهاجرت توانسته باشند زبان آذربایجان را (که گویا از شاخه زبان فارسی بوده) به کل (هم زبان محاوره و هم  زبان ادبی) تغییر داده ، زبان آذری مورد ادعای شما را از بین ببرند و زبان جدیدی بر اساس گویش خود بوجود آورند و تازه در این زبان کتابی هم بنویسند ؟!  کدام عقل سالمی این استدلالات کودکانه و سراپا تناقض را می تواند در خود جای دهد ؟! با کدام منطقی  می توان این ادعای غیر علمی شما را باور کرد؟! مگر  تشکیل زبان یک ملت  به این راحتی و بااین سرعت است که در عرض 20 سال یک زبان جدید بوجود آید ؟!  پس در این صورت بستر تاریخی ، فرهنگی ، اجتماعی کجا می رود ؟! مگر زبان فارسی ای مورد پرستش شما که با واسطه آن «ایرانی فرهنگی» تان را در خیالات خویش از  شبه قاره هند تا آناتولی و از ماورالنهر تا دروازه های قفقاز گسترانیده اید ، در عرض 30 سال در دربار سلطان محمد غزنوی یا امیر نوح سامانی متولد گردیده  و یا یک شبه از درگاه اهورامزدا بر حضرت فردوسی نازل گشته است ، غافل از اینکه از نظر دانشمندان زبان شناس تکوین زبان ادبی و علمی یک ملت دست کم ده قرن زمان می طلبد و محصول بستر تاریخی و شرایط فرهنگی ، علمی ، اجتماعی  مناسب و فعل و انفعالات فرهنگی و اجتماعی گوناگون از جمله مهاجرت ها و جا به جاییها و آمیختگیهای قومی و زبانی … می باشد. همچنین جا دارد این سوال هم پرسیده شود که آیا زبان و ادبیاتی به این غنا و عظمت شایستگی آموزش در مدارس و دانشگاهها و بکار گیر گیری در مطبوعات و ادارات را ندارد ؟! در حالیکه حتی بدون در نظر گرفتن پشتوانه تاریخی این زبان حق آموزش و تحصیل در تمامی مقاطع به زبان مادری و حقوق دیگر بر اساس  مفاد اعلامیه جهانی حقوق زبانی (1996 – بارسلون) از متکلمان این زبان سلب نمی شود.

جناب دکتر طباطبایی که با ادعا داری: « اجبار به ترکی خواندن محروم کردن فرد از سرمایه عظیم فرهنگی است که زبان فارسی تولید کرده یا به این زبان منتقل شده است … اما ما داریم اینگونه تبلیغ می‌کنیم که آن یک زبانی را که مجانی یاد می‌گیریم و البته دریچه‌ای به دنیای از فکر و فرهنگ است فراموش کنیم و به اجبار آذری بیاموزانیم و به «دده گور گوت» خویش، که گویا حماسه ملی ترکان است، برگردیم … » [علی رغم احترامی که نگارنده به فرهنگ و زبان ملت فارس و بقیه ملتهای جهان قایل است] ازکدام سرمایه فرهنگی حرف می زنی ؟! از مدحیات منوچهری و انوری اش در توصیف محمود و ایازش و کنیزکانش یا از تعصبات ارتجاعی و ما قبل تاریخی فردوسی اشکه تفاوت بین زن (با عرض پوزش از خانمها) و سگ قایل نیست ، از هزلیات حضرت سعدی اش یا از بچه بازی های فخر الدین عراقی اش ؟!  یا از کتیبه های داریوش در بیستون و … که شرح جنایات وی از قبیل : مثله کردن و زجر کش کردن شورشیان است و یا از آیین نامگ ها ، تاج نامگ ها ، خدای نامگ های جعلی اش که چیزی جز بیان چگونگی تشخیص  زنان زیبا با اندامهای مورد نظر برای حرم ساسانی ، طرز پخت مرغی که با شاهدانه پرورانیده شده و سایر تشریفات و یا جز مجازات نه مرگ نیست  ؟! یا اینکه از فلسفه ، علم حقوق ، کیمیا  و علوم نداشته اش ؟! براستی کدام سرمایه فرهنگی ؟! از کی بخور و بخواب ، تن پروری ، به اسارت گرفت دیگر ملت ها  اسمش شده تولید فرهنگ و تمدن. آیا به اینها می توان گفت تولید فکر ، اندیشه ، فرهنگ وتمدن ؟! مطمئنا اگر روزگاری تاریخ فرهنگ و تمدن ملیت های غیر فارس بی حب و بغض نوشته شود ، آن موقع ابعاد فاجعه مشخص خواهد شد و بر همگان عیان خواهد شد که چطور از این سرمایه فرهنگی (بخوانید مصادره فرهنگی ملل غیر فارس) در چنته راسیستها چیزی جز موارد بالا باقی نخواهد ماند. اگر بالفرض این زبان دستاورد فرهنگی ای هم داشته است ،سرمایه فرهنگی صاحبان آن یعنی ملت فارس محسوب می شود و برای حفظ و پاسداری آن فارس زبان عزیز شایسته تر و ارجح تر از ما غیر فارس زبانان ترک ، کرد ، بلوچ ، عرب و ترکمن هستند. بیچاره ملتهای غیر فارس هم باید کار بکنند تا مناطق فارس نشین آباد و ساکنانش سیر بشوند و تازه باید وظیفه خطیر حفاظت از فرهنگ آریایی را بر دوش بکشند ؟!

جناب دکتر ! مگر در آذربایجان شمالی که زبان فارسی محلی از اعراب ندارد و مدتهاست که به تاریخ پیوسته و بالعکس زبان ترکی  زبان رسمی و زبان مطبوعات و رادیو تلویزیون بوده ، آموزش به این زبان در مدارس و دانشگاهها اجباری است ، بر اساس پیش بینی شما  به کدام عواقب فرهنگی آن دچار شده و کدام سرمایه فرهنگی را از دست داده است؟! اتفاقا در آن مقطع تاریخی در آذربایجان یک جنبش علمی بوجود آمد که مدتها بود آذربایجان از زبان فارسی بریده بود و بر ارجحیت و اولویت زبان ترکی بر دیگر زبانها از جمله فارسی و عربی تاکید می شد. در نتیجه نوابغی همچون جلیل محمد قلی زاده ها ، عزیز حاجی بیگوفها ، محمد امین رسول زاده ها ، حسن بیک زردابی ها ، عبد الرحیم حق وئردیف ها و دیگران پا به عرصه گذاشتند و روح مدرنتیه را در  کالبد جامعه آذربایجان دمیدند.

  ادبیات ترکی آذربایجانی مانند ادبیات سایر ملل جهان به دو شاخه اصلی : ادبیات شفاهی / مردمی یا فولکلوریک و ادبیات کلاسیک بخش پذیر است. به گواه علمای تاریخ ادبیات آذربایجان کتاب دده قورقود محصول دوره انتقال از مرحله شفاهی به مرحله ادبی و کتبی این زبان محسوب می شود. ادبیات شفاهی آذربایجان یکی از غنی ترین نمونه های ادبیات فولکلور جهان می باشد. بایاتی ها ، آتالار سوزو ،خالق ماهنی لاری ، لایلا ها ، تاپماجا ها ، گولمجه ها ، نازلاما ها ،  داستانهای حماسی و عاشقانه و … قطراتی از اقیانوس بی کران فولکلور آذربایجان هستند. در کنار ادبیات فولکلوریک ، باید از ادبیات کلاسیک آذربایجان هم سخن گفت. ادبیات کلاسیک آذربایجان به زبان ترکی آذربایجانی در طی قرون اسلامی توسط  صدها شاعر و نویسنده آذربایجانی شکل گرفته است. شاعران و نویسندگان بزرگی از جمله  نظامی ،  قاضی ضریر ، نسیمی ، هندو شاه نخجوانی ، مولوی ، عبدالقادر مراغه ای ،  سلطان ولد ، شاه ختایی ،  جهانشاه حقیقی ، کشوری ، حبیبی  ، خلیلی  ، غریبی ، فضولی ،هیدجی ، عتیقی زنجانی ، ابهری ، قاسم بیگ ذاکر ، رفیع قزوینی ، مقدس اردبیلی ، رکن الدین مسیحی ،قوسی تبریزی ، واقف ، ودادی ، سید عظیم شیروانی ، نباتی ، خورشید بانو ناتوان ، صابر ،  آخوندزاده ، فریدون بیگ کوچرلی ، حسن بیگ زردابی ، جلیل محمد قلی زاده ، عبدالرحیم حقوئردیف ، جعفر جبارلی ، معجز شبستری ، صراف تبریزی ، مشفق ، صمد وورغون ، واحد ، محمد بی ریا ، سهند ، شهریار ، گنجعلی صباحی ، حبیب ساهر ، محمد تقی زهتابی ، محمد علی فرزانه ، حمید نطقی ، مدینه گولگون ، جواد هیئت ، حسین صدیق و صدها شاعر و نویسنده دیگر ستارگان درخشان سپهر  این ادبیات هستند که هر یک آثار بزرگی در نظم و نثر به زبان ترکی آذربایجانی خلق نموده اند.که تنها معرفی اجمالی آنها دهها جلد کتاب قطور را می طلبد. [14]

  حال باید از جناب دکتر طباطبایی مانقورت اعظم که بی شرمانه ادعا کرده که «مگر در زبان آذری چه منابع اساسی فرهنگ بشری وجود دارد که اینها میخواهند مدرسه آذری درست کنند! کل منابع ادبی موجود آذری را می توان در دو ترم برای پان ترکیست ها تدریس کرد.» این سوال را پرسید : مگر آثار این بزرگان جزو فرهنگ بشری محسوب نمی شوند ؟ اصولا تعریف شما از فرهنگ بشری چیست  و چه آثاری جزو آثار فرهنگ بشری محسوب می شوند ؟ آیا به نظر شما تمامی این آثار را می توان در دو ترم تدریس کرد ؟ الحق که استاد دانشگاهی که  فلسفه ماکیاولی و هگل تدریس می کند و علل زوال اندیشه سیاسی در کشوری را بررسی می کند  که تنها آشنایی اش با گنجینه  زبان و ادبیات 37 درصد از ساکنان آن ، از منظومه ی حیدربابای شهریار فراتر نمی رود، باید  هم از این ادعاها بکند. تازه آشنایی با این ادبیات لزوما برای شما صلاحیتی برای اظهار نظر و طرح تئوری جدید در زمینه مسایل آذربایجان ایجاد نمی کند. مگر این زبان و ادبیات صاحب ندارد ؟! ادیب و زبانشناس ندارد ؟! که شما مرحمت فرموده و می خواهید خلا علمی در این زمینه را می پر کنید ؟!

  جناب دکتر طباطبایی  شما همان بهتر که ماکیاولی یا هگلتان را تدریس بفرمایید و از استبداد جناب نظام الملک ، «اندیشه سیاسی» بافته و یا از سنت ارتجاعی ایرانشهری برای «ایران فرهنگی» عزیزتان «فلسفه سیاسی» بتراشید. و وقتی هم جایی کم آوردید نهایتا همه کاسه – کوسه ها را سر ترک های بی فرهنگ (؟!) و ملکشاه و آلب ارسلان بیچاره می شکنید که  گویا «ایران فرهنگی» نازنین تان را  به «خراب آباد فرهنگی» مبدل ساخته و از هر چه «اندیشه سیاسی آریایی» تهی ساختند. گویا در مملکتی که علم و دانش  آن چنان به متاع بی ارزشی تنزل نموده که هر کس و ناکس اش  مورخ ، جامعه شناس ، زبان شناس ، فیلسوف ، روشنفکر ،  استاد دانشگاه ، حلال مشکلات ، تئورسین ، علت شناس انحطاط و زوال و توسعه نیافتگی  و کارشناس تشریف دارند ، چنین ادعاها و اظهار نظرهایی جای هیچ تعجبی ندارد. کوتاه سخن این که جناب دکتر ! لطف نموده به قدر دانشتان افاضه فضل بفرمایید و مرتبط با تخصصتان تئوری های جدید صدور فرموده و این یک رقم آخر یعنی کار آذربایجان را به اهلش بسپارید و نهایتا نه « عرض خود برده و کم زحمت دیگران روا دارید. »

  زبان ترکی در دوران بعد از اسلام تنها زبانِ شاعران و نویسندگان آذربایجان نبوده است ، بلکه ایشان آثار خویش را به سه زبان ترکی آذربایجانی ، عربی و فارسی می نوشته اند و آن هم به ساختار فرهنگی تمدن اسلامی بر می گشت. هر یک از این زبانها در تمدن اسلامی جایگاه و کارکرد مخصوصی داشت. زبان عربی به عنوان زبان شریعت ، در عین حال زبان رسمی تمدن اسلامی بود ، زبان ترکی به عنوان زبان ارتش و دربار (از دوران غرنویان به بعد) ، زبان دری به عنوان زبان ادبیات و به طور مشخص تر  به عنوان زبان شعر مورد توجه بود. در کنار این وضعیت ، هر یک از این زبانها آثار علمی و ادبی مخصوص خویش را داشته و متکلمان این زبانها هر یک به زبان خویشتن تکلم می کرده اند. ضرب المثل «ترکی هنر است ، فارسی شکر است ، لسان ؛ لسان عرب است» یادگار این دوران می باشد.
  اما سوالی که در اینجا مطرح است این است که چرا و به چه علت زبان فارسی به آن درجه از اهمیت رسید(؟!) که حتی سلاطین تورک همچون سلطان محمود غزنوی به آن توجه کرده و بعضی شعرای آذربایجان آثاری به این زبان خلق نمودند؟ یا به قول جناب دکتر طباطبایی « … چند صد سال ترکان بر ایران فرمان رانده‌اند چرا نتوانسته‌اند اجبار کنند که زبان فرهنگی همه ایرانیان ترکی باشد. زبان فارسی را ترکان به هندوستان برده‌اند. مگر سلطان محمود نمی‌توانست بخشنامه صادر کند که به جای چهارصد شاعر زرین‌کمر فارسی زبان، پانصد شاعر زرین‌کمر ترک زبان برای دربار استخدام کنند … » نخبگان راسیسم فارس به این سوال چنین پاسخ می دهند که گویا زبان فارسی از قدیم الایام زبان فرهیختگان ، زبان دانشمندان ، وزرا و دیوانسالاران و…  و در کل زبان انسانهای برگزیده  ، برتر و نخبه بوده و زبان ترکی زبان سلاطین خونریز ، وحشیان مغول ، غارتگران ترک (؟!) و در کل زبان انسانهای بی فرهنگ بوده است. این مساله در تاریخ نگاری راسیستی آریا محوری به صورت تقابل ترک و تاجیک نمود پیدا می کند.
  اما گذشته از این افسانه پردازیها اگر قدری واقع بینانه تر به مساله بنگریم ، این وضعیت می تواند دلایل فرهنگی ، تاریخی و زبان شناختی مشخصی داشته باشد. اول اینکه سلاطین ترک   یعنی غزنویان ، سلجوقیان و خارزمشاهیان از بومیان ممالک محروسه نبوده بلکه خاستگاه آنها خارج از فلات یعنی ترکستان بوده است. اگر چه اینان مسلمان و حامی اسلام بودند ولی در سرزمین ممالک محروسه بیگانه محسوب می شدند و از طرف دیگر چون در فرهنگ ترکان روحیه تسامح و تساهل در مورد دین ، زبان و… غلبه داشته است ، بنابراین ، این سلاطین تحت تاثیر آزاد اندیشی و تسامح موجود در فرهنگ ترک   هیچ تعصبی نسبت به دین و زبان و فرهنگ خویش نمی ورزیدند و در نتیجه اینان با فرهنگ ملل مغلوب اعم از عرب ، فارس ، بلوچ ،  کرد و…  با احترام و تسامح برخورد می کردند و در صدد تحمیل عقاید ، زبان ، مذهب و فرهنگ خویشتن بر این ملتها نبوده اند. روحیه آزاد اندیشی ترکها علاوه بر زبان ، مذهب ، آداب و رسوم در زمینه مسائل اجتماعی و سیاسی از جمله حقوق والای زنان و ساختار نظام سیاسی و… هم وجود داشته است.
    از دیگر سو ساختار فرهنگی ، سیاسی و مذهبی که سلاطین ترک در آن حکومت می کردند ، ساخته و پرداخته دولتهای محلی همچون سامانیان بود که به زبان دری به عنوان زبان دربار خویش و زبان شعرا اهمیت قائل بودند. یعنی  این زبان پیشتر توسط سامانیان مورد حمایت قرار گرفته بود  و سلاطین ترک که جا پای این حکام گذارده بودند ، تغییر چندانی در سنت فرهنگی مخصوصا در مساله زبان به وجود نیاوردند. به عبارت دیگر غزنویان که خود دست پرورده سامانیان بودند خود را وارثان این سنت فرهنگی می دانستند. بنابر این دور از انتظار نبود که زبان دری به عنوان طفیلی دربار سلاطین ترک در بین ادبیات ملل مشرق زمین ظاهر بشود. بنابر این اگر سلطان ترک به حمایت از فرهنگ اقوام قلمرو خویش پرداخته اند ، نباید آن را از روی تنگ نظری به حساب بی فرهنگی ترکها و یا سطح نازل فرهنگ آنها گذاشت. البته راسیستهای فارس چنین طرز فکر مریض و ارتجاعی دارند.  این مساله به هیچ وجه مبین این مساله هم نیست که حکومتگران ترک از فرهنگ و زبان خویش حمایت نمی کرده اند. در صورت  صحت این ادعا هیچ اثری نمی بایست به زبان ترکی  در قلمرو سلاطین ترک نوشته بشود. در حالیکه تاریخ عکس این قضیه را نشان می دهد.
علت دیگر مساله به تفاوت های زبان شناختی دو زبان فارسی و ترکی برمی گردد که امیر علیشیر نوایی وزیر فرهنگ دوست سلطان حسین بایقرا (تیموری)  عالمانه  و با مهارت خاص به آن پرداخته است. نوایی در جواب این سوال  که چرا بعضی فرهیختگان ترک به فارسی شعر گفته و کمتر به زبان خویش شعر سروده اند ، گفته که این شاعران از بس توانایی سخن سرایی به زبان ترکی را نداشتند (شعر گفتن به زبان ترکی که زبانی قانونمند و اصیل می باشد به مراتب سخت تر از سخن سرایی به فارسی است) ،  از روی راحت طلبی بعضی آثار خویشتن را به زبان فارسی آفریده اند. وی در سراسر کتاب نمونه های زیادی از دستور زبان عربی را می آورد که در زبان فارسی از آنها خبری نبوده ولی معادل آنها را در ترکی آورده است. امیر در کتابش می نویسد : «زبان تورکی در بیان و ادای معانی نسبت به فارسی وسیع تر و تواناتر است ، زیرا که تا از طرف صاحب وقوفی باز گفته نشود معنی آن واضح نخواهد بود» [15]. بنابر این اهمیت یافتن زبان دری به عنوان زبان شعر و ادبیات در دوران غزنویان و سلاجقه و بعد از آن  برخلاف عقیده راسیست ها ، نه تنها تحت تاثیر برتری زبان فارسی (که هیچ برتری هم به زبان ترکی ندارد) نسبت به دیگر زبانها از جمله عربی و ترکی نبوده ، بلکه برعکس زبان فارسی ، به هیچ وجه نه در گنجینه لغات ، نه در صرف ، نحو و… توان رقابت با این زبانها را نداشته و ندارد.
  جنبه دیگر این تفاوتها در این بود که در زبان ترکی بدلیل وجود قوانین هم آهنگی و توالی اصوات و…  شعر گفتن با وزن عروضی چندان کار آسانی نبوده است. تا جایی که حتی خود شاعران ترک نیز گاها به این راحتی از عهده آن بر نمی آمده اند. حال چه رسد به این که غیر ترکان یعنی فارسها و عربها به این زبان شعر بسرایند. از این رهگذر شاعران و نویسندگان ترک آثار خویش را  معمولا به سه زبان ترکی ، عربی و فارسی خلق کرده اند در حالیکه دیگر شاعران و نویسندگان  اغلب به یک زبان و یا دو زبان اکتفا کرده اند. این مساله از طرفی قدرت شاعران ترک و از طرف دیگر تسامح آنها را می رساند که می توانسته اند به هر سه زبان آثار خویش را خلق کنند که حتی گاها گوی سبقت را از صاحبان این زبان ها ربوده اند. نمونه های آن خاقانی ، نظامی ،  صائب تبریزی ، شهریار و… است. از طرف دیگر این مساله را طبیعی قلمداد کرد که آثار خلق شده  این شاعران  که به تک تک این زبانها بوده است به لحاظ حجمی نسبت به آثارکسانی که به دو یا یک زبان شعر می سروده و کتاب می نوشتند ، محدود باشد.  بنابر این حتی برتری کمّی اشعار فارسی نسبت به  اشعار ترکی دلیل برتری زبان فارسی نسبت به این زبان محسوب نمی شود. بلکه زبان دری در آذربایجان فقط در سطوح رسمی و دولتی و نیز در حوزه شعر و ادبیات مورد حمایت قرار می گرفت و زبان غالب مردم آذربایجان ترکی بوده و فولکلور و ادبیات ترکی آذربایجان کم از ادبیات فارسی ندارد.
 بعد از دوران سلاجقه با ورود فاتحان مغول به سرزمینهای اسلامی و انقراض خلافت عباسی بدست این قوم زبان عربی رونق گذشته خویش را به عنوان زبان رسمی دنیای اسلام از دست داد و در مقابل ، زبان های ترکی و فارسی اهمیتی بیش از پیش یافتند. در دوران مغولان علاوه بر سه زبان سابق – عربی ، تورکی و فارسی – زبان مغولی نیز به صورت موقتی در کنار این زبانها اهمیت یافت. این پروسه تا برآمدن حکومت صفویان ادامه یافت صفویان از ترکان بومی آذربایجان بوده و نسل اندر نسل توجه خاصی به زبان مادری خویش یعنی ترکی آذربایجانی داشتند. در دوران شاه اسماعیل اول زبان تورکی و فارسی به زبانهای رسمی امپراتوری صفوی تبدیل شدند. اگر چه حدود یک قرن بعد با انتقال پایتخت از تبریز و قزوین به اصفهان توسط شاه عباس اول زبان ترکی یکباره از اهمیت نیافتاد و تا مدتها اهمیت خود را حفظ نمود. تا جایی که در دوران مشروطه زبان ترکی تا آن حد اهمیت داشت که اولین بار مدارسی با این زبان نه زبان فارسی افتتاح گردیده و روزنامه و مطبوعات به این زبان انتشار یافت. اما با قدرت گیری راسیسم فارس جلوی پیشرفت این زبان گرفته شد و در نتیجه 90 سال اعمال سیاستهای راسیستی این زبان دچار رکود شد.[16]
  در اینجا نگارنده ناگزیر از یاد آوری یک نکته می باشد. متاسفانه چند سالی است که جریانی افراطی و فرصت طلب در بین آذربایجانیها  با استفاده از وضعیت بوجود آمده در طی 90 سال اخیر که ناشی از تقویت نظریه کسروی در محافل ایرانی بوده ، «زبان آذری» را به تابویی در حرکت ملی آذربایجان تبدیل کرده که گویا کسانی که این لفظ را به کار می برند خائن ، پیرو کسروی ، پان ایرانیست ، استالینیست و … هستند و به جای آن تاکید می کنند که  مطلقا بایداز لفظ «زبان ترکی» استفاده نمود.
جریان مذکور از زبانی دفاع می کند که نامش بی هیچ قید و شرطی باید «ترکی» باشد ، از ملتی صحبت به میان می آورد که نامش خلق ترک ایران است ، حتی از نظر تئوریسن های این جریان (؟!) طرز نوشتن واژه آذربایجان باید تغییر یابد ، چرا که «آذربایجان» فارسی است و باید به صورت ترکی آن (؟!) یعنی به صورت «آزه ربایحان» نوشته شود . هر که برخلاف این وحی منزل ها بنویسد و بگوید پان ایرانیست و استالینیست و… تلقی می شود. گویا نیاکان ما هم که  در طول این 14 قرن آذربایجان را « آزه ربایجان » نمی نوشته اند استالینیست و پان ایرانیست بوده اند. یعنی قبل از تولد استالین و نیز پیش از ظهور پان ایرانیسم پدران ما استالینیست و پان ایرانیست تشریف داشته اند.؟!
  این جریان از لحاظ زبانی در صدد ایجاد زبانی معیار (؟!) برای ترکهای ایران است که نیمی از آن را ترکی آناتولی تشکیل می دهد و نیمی اش هم [به عنوان چاشنی این زبان معیار] ترکی آذربایجانی می باشد. طوری که یک آذربایجانی که آشنایی چندانی با ترکی آناتولی نداشته باشد ، بدون دیکشنری ترکی آناتولی نمی تواند زبان خود را (؟!) بخواند یا بنویسد و حتی متوجه بشود. حال باید از گردانندگان این جریان پرسید که مگر آذربایجان خود زبان ملی ندارد ، آیا ملت آذربایجاندر طی این 90 سال که این همه فشار و ضربات فرهنگی را متحمل شده منتظر ظهور فلانی منجی  بوده که برایش  از اسمانها زبان جدید  بیاورد و در واقع زبان جدید بتراشد ؟! اگر چه در طی 90 سال گذشته که آذربایجان در ساختار راسیستی ضربات سنگین فرهنگی متحمل شده  و دچار رکود زبانی شده ولی باز در طی این 90 سال همواره انسانهای فرهیخته ای بوده اند که باعث دوام و قوام این زبان شده اند. از سید جعفر پیشه وری ، محمد بی ریا ، علی شبستری ، س. جاوید و دیگران گرفته تا نسلی که در ایام جوانی  خویش حکومت ملی آذربایجان را درک نموده  همه و همه ،  تا سالها بعد از حکومت ملی  و در ایام اختناق و خفقان پهلوی از زبان ملی آذربایجان در مقابل گزندها و آفات روزگار پاسداری و حراست نموده اند. آیا زبانی که شاعران و نویسندگانی همچون محمد علی فرزانه ، سهند ، گنجعلی صباحی ،علی توده ، غلامحسن بیگدلی ، یحیی شیدا ، محمد تقی زهتابی ، حکیمه بلوری حبیب ساهر ، هاشم ترلان ، گولگون ، بالاش آذر اوغلو ، تیمور پیر هاشمی ، میر هدایت حصاری ، عزیز محسنی  ، جواد هیئت ، حمید نطقی ، کریم مشروطه چی ، بهزاد بهزادی و… به پویایی و ترقی آن یاری رسانده و به دست نسلهای کنونی سپرده اند ، غیر از زبان ملی آذربایجان است ؟! آیا  بر نسل کنونی رواست که زبانی را که حاصل عمر چندین نسل از برگزیده ترین فرزندان این ملت است ، به بوته فراموشی سپرده و آن را به متاع ارزان (زبان جعلی) این جریان بفروشد ؟!  یقینا که نسل حاضر این دستاورد بزرگ فرهنگی را با جان و دل حراست می کند و خواهد کرد. [17]
بنابر این درباره زبان آذربایجان باید گفت حال این زبان را چه آذری بنامند ، چه آذربایجانی و چه ترکی آذربایجانی و یا ترکی  چندان تفاوتی در اصل مساله (که این زبان متعلق به ملت آذربایجان است) نمی کند چرا که تک تک اینها در طول تاریخ مکرر بکار رفته است. پروفسور حسین محمد زاده صدیق در مقاله «آذر و آذری » درباره استعمال این لفظ می نویسد : « اصطلاح «آذری» را کسروی و هم‌پالکی‌های او جعل نکردند، بلکه آن را به نفع ترکی‌ستیزان مصادره کردند. این اصطلاح قرن‌ها پیش از ظهور نامیمون آن‌ها وجود داشت و به کار می‌رفت و در معانی گوناگون کاربرد داشت … »[18] اما باید توجه داشت اطلاق عنوان «ترکی آذربایجانی» به این زبان تعریفی معیار ،جامع و مانع از موقعیت این زبان به دست می دهد که دیگر عناوین ما را از این امکان محروم می کند. یعنی قید ترکی نشانگر آن است که این زبان به گروه زبان های ترکی منسوب است و قید آذربایجانی آن را به جغرافیای سرزمین آذربایجان محدود می کند.
 
 
یادداشت ها و ارجاعات :

[1] – یعقوبی ، احمد بن ابی یعقوب : 1422 ، البلدان ، بیروت ، دارالکتب العلمیه ، ص 80
[2]- یاقوت حموی : 1995 ، معجم البدان ، بیروت ، دار صادر ، ج1 : ص 128  
[3]- ابن العدیم ، کمال الدین عمر بن احمد : [بی تا] ، بغیه الطلب و تاریخ حلب ، بیروت ، دارالفکر ، صص 87  و 873 
[4]  - محمد زاده صدیق ، حسین : 1389 ، فرضیه زبان آذری و کسروی ، تهران ، تکدرخت ، ص 20
[5]- کسروی ، احمد : 1378 ، زبان پاک (آذری یا زبان باستان آذربایجان) ، تهران ، فردوس ، صص مختلف
[6]- محمد زاده صدیق ، حسین : 1386 ، قارا مجموعه شیخ صفی الدین اردبیلی ، تبریز ، صص : 58-51
 
[7] – محمد زاده صدیق ، حسین : 1389 ، فرضیه زبان آذری و کسروی ، تهران ، تکدرخت ، ص 20
8- رئیس نیا ، رحیم : 1368 ، آذربایجان در سیر تاریخ ایران  ، ج 2 ، تبریز ، نیا ، ص 869         
[9] – در متن مقاله به جزئیات این مساله و مطالعات پروفسور زهتابی بر روی این زبانها اشاره نشده است. جهت مطالعه جزئیات بیشتر رجوع شود به  : زهتابی ، محمد تقی : 1378 ، ایران تورکلرینین اسکی تاریخی ، ج1 و2  ، تبریز.
 
[10] – کتاب التیجان فی ملوک حمیر : ص40 ، به نقل از رئیس نیا ، آذربایجان در سیر تاریخ ایران  ، 1368 ، ج2 :  902 -900 .
[11]  - طبری ، محمد بن جریر : 1375 ، تاریخ طبری ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، تهران ، اساطیر ،ج1 : 293.
[12] – همدانی ، محمد بن محمود : 1375 ، عجایب نامه (عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات) ، ویرایش جعفر مدرس صادقی ، تهران ، مرکز ، ص 350. 
[13]  - رضا ، آنار : 1380 ، دده قورقود دونیاسی(دنیای دده قورقود) ، برگردان[از الفبای لاتین به الفبای عربی] الهوردی محمدی ، ،تبریز ، اختر ، ص32-30
 14 – تاریخ ادبیات آذربایجان ، محمد رضا کریمی باغبان ، جلد 1 و 2 ، زنجان ، موسسه یکتا رصد زنجان ، صص مختلف
[15] – نوایی ، امیر علیشیر : محاکمه اللغتین ، تصحیح حسین محمدزاده صدیق ، تبریز ، ص 57
16 -  چند پاراگراف اخیر بر گرفته از «بخش جغرافیای تلریخی – زبانی» رساله دانشجویی مقطع فوق لیسانس نگارنده تحت عنوان «جغرافیای تاریخی آذربایجان » می باشد که  بخش مذکور یه همت اساتید راسیست دانشگاه به هیچ وقت مجوز دفاع به آن داده نشد و از پایاننامه حذف گردید. نگارنده پیشتر در نوشته ای تحت عنوان « یادداشتی در پیرامون رفراندوم و حق تعیین سرنوشت در آذربایجان جنوبی» از این مطالب استفاده کرده بود.
17- جریان به شدت عثمانی ستای و ترکیه پرست است و در مقابل به شدت با روح آذربایجانی بودن به بهانه غیر ترکی یا ضد ترکی بودن هر چیزی دشمنی می ورزد. از منظر این جریان گویا آذربایجان گذشته بدون عثمانی و آذربایجان کنونی بدون ترکیه محلی از اعراب ندارد. و این ترکهای عثمانی بوده اند که به آذربایجان معنا داده اند. لابد  پیش از ظهور دولت عثمانی شاید اصلا آذربایجانی وجود نداشته است و اگر هم وجو داشته به قدر کافی ترک نبوده است. درحالیکه دست کم از 16 قرن پیش از تشکیل دولت عثمانی  نام آذربایجان بر  روی این سرزمین قرار داشت و همواره دولت های مقتدری بر آن حکومت می کرده اند که حتی دایره قدرتشان تا آناتولی هم کشیده می شد و بر تحولات این سرزمین تاثیر گذار بوده اند. حال باید از گردانندگان این جریان پرسید که چطور امکان دارد که ترکی آناتولی که سابقه اش به گرد پای ترکی آذربایجان هم نمی رسد  اکنون این چنین بر ترکی آذربایجانی برتری یافته است. چطور امکان دارد  زبانی که تا 90 سال پیش 60 در صدش را  کلمات عربی و فارسی تشکیل می داده و بیشتر واژگانش بعد از ظهور آتا ترک به یکباره و در طی 80-90 سال  اخیر ساخته شده ، اکنون باید در تولد زبان جدید ترکی در ایران (زبان جعلی این جریان) نقش مادر را ایفا کند ؟! در حالیکه زبان ترکی آذربایجانی این روال دگردیسی و پالایش کردن کلمات بیگانه را از قرن 18 م به بعد و به صورت طبیعی طی کرده است. لذا چون این زبان در آذربایجان شمالی حدود 170 سال تحت سلطه زبان روسی و در آذربایجان جنوبی حدود 90 سال تحت سلطه زبان فارسی قرار گرفته ، قدری کلمات روسی ، فارسی و عربی را پذیرفته است ، که پالایش کردن آنها هم وظیفه فرهنگستان / آکادمی زبان ترکی آذربایجانی در آینده است ، نه وظیفه جریان مذکور و یا شخص و یا اشخاصی که به واردات بی رویه و خود سر کلمات ترکی آناتولی به  زبان ترکی آذربایجانی مشغول اند و ضربات جبران ناپذیر بر پیکر زبان ترکی آذربایجانی وارد می کنند.

 جریان با اتهام  واهی ترک پرست و ترک گرا نبودن  شخصیت های ملی آذربایجان از جمله ستارخان ، خیابانی  ، پیشه وری و … سعی در مخدوش کردن سیمای درخشان این قهرمانان ملت آذربایجان دارد. جریان فوق الذکر  از یک طرف به شدت با حق تعیین سرنوشت ملت آذربایجان و اشکال آن یعنی فدرالیسم و استقلال مخالفت کرده و حتی اشخاص منسوب به این جریان گاها فعالین آذربایجانی را  به این دلیل نصیحت می کنند که چرا در راه حق تعیین سرنوشت ملت آذربایجان مبارزه کرده و هزینه هایی همچون حبس و… را متحمل می شوند. اینها همچنین می خواهند چنین القا کنند که مساله ستم ملی ترکها دشمنی بین دو خلق آذربایجان و فارس است نه اینکه در یک طرف توده های مظلوم آذربایجان و در طرف دیگر نخبگان راسیسم فارس قرار دارند. یعنی ملت فارس باعث و بانی ستم ملی ملت آذربایجان است. یعنی کاملا از منظر تفکرات راسیستی به این مساله می نگرند.

 



آردینی اوخو